۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

لحظه شانزده - ستاره هاي عزيز






قطعه ای از شعر فروغ تقدیم به همه درمندان :



ستاره هاي عزيز
ستاره هاي مقوايي عزيز

وقتي در آسمان، دروغ وزيدن مي گيرد

ديگر چگونه مي شود به سوره هاي رسولان سر شکسته

پناه آورد؟

ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم مي رسيم و آنگاه

خورشيد بر تباهي اجساد ما قضاوت خواهد کرد
.
من سردم است

من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد


اي يار اي يگانه ترين يار «آن شراب مگر چند ساله بود؟
»
نگاه کن که در اينجا

زمان چه وزني دارد

و ماهيان چگونه گوشت هاي مرا مي جوند

چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه مي داري؟

من سردم است و از گوشواره هاي صدف بيزارم

من سردم است و مي دانم

که از تمامي اوهام سرخ يک شقايق وحشي

جز چند قطره خون

چيزي بجا نخواهد ماند
.



همه شعر


۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

لحظه پانزده - ای کاش آب بودم






ای کاش آب بودم

گر مي‌شد آن باشي که خود مي‌خواهي. ــ
آدمي بودن
حسرتا!
مشکلي‌ست در مرز ِ ناممکن. نمي‌بيني؟
ای کاش آب بودم ــ به خود مي‌گويم ــ
نهالي نازک به درختي گَشن رساندن را
(ــ تا به زخم ِ تبر بر خاک‌اش افکنند
در آتش سوختن را ؟)
يا نشای سست ِ کاجي را سرسبزی‌ جاودانه بخشيدن
(ــ از آن پيش‌تر که صليبي‌ش آلوده کنند
به لخته‌لخته‌ی خوني بي‌حاصل؟)
يا به سيراب کردن ِ لب‌تشنه‌يي
رضايت ِ خاطری احساس کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند
در ميداني جوشان از آفتاب و عربده

تا به شمشيری گردن‌اش بزنند؟
حيرت‌ات را بر نمي‌انگيزد قابيل ِ برادر ِ خود شدن يا جلاد ِ ديگرانديشان؟
يا درختي باليده‌ ناباليده را
حتا
هيمه‌يي انگاشتن بي‌جان؟)
مي‌دانم مي‌دانم مي‌دانم با اين همه کاش ای‌کاش آب مي‌بود
مگر توانستمي آن باشم که دلخواه ِ من است.
آه
کاش هنوز
به بي‌خبری
قطره‌يي بودم پاک
از نَم‌باری
به کوه ‌پايه ‌يي
نه در اين اقيانوس ِ کشاکش ِ بي‌داد سرگشته ‌موج ِ بي‌مايه ‌يي.




*این شعر در سوگ استاد اخوان ثالث سروده شده

لحظه چهارده




* زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دين شماست .

آنگاه كه به درون آن پای می نهيد، همه هستی خويش را همراه داشته باشيد .


*چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ،

روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه

راه دریا را درپیش خواهد گرفت .


* شايد بتوانيد دست و پای مرا به غل و زنجير کشيد و يا مرا به زندانی تاريک

بيافکنيد ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آوريد.


*و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود
.

پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ،

نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.


*اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ،

زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ،

ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد .


بیشتر بخوانید

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

لحظه سیزده



نگاه کن

سال بد

سال بد

سال اشک

سال شک

سال روزهای دراز و استقامت های کم

سالی که غرور گدایی کرد .

سال پست

سال درد

سال ازا

سال اشک پوری

سال خون مرتضی

سال کبیسه

زندگی دام نیست

عشق دام نیست

حتی مرگ دام نیست

چرا که یاران گمشده آزاداند

آزاد پاک

من عشقم را در سال بد یافتم

که میگوید " مایوس نباش " ؟ -

من امیدم را در یاس یافتم

مهتابم را در شب

عشق را در سال بد یافتم

و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم

گر گرفتم

زندگی با من کینه داشت

من به زندگی لبخند زدم ،

خاک با من دشمن بود

من بر خاک خفتم

چرا که زندگی سیاه نیست

چرا که خاک ، خوب است .

#

من بد بودم اما بدی نبودم

از بدی گریختم

دنیا مرا نفرین کرد

و سال بد در رسید :

سال اشک پوری ، سال خون مرتضی

سال تاریکی .

و من ستاره ام را یافتم من خوبی را یافتم

به خوبی رسیدم و شکوفه کردم

تو خوبی

و این همه اعتراف هاست ،

من راست گفتم و گریستم

و این بار راست میگویم تا بخندم

زیرا آخرین اشک من نخستین لبخندم بود

تو خوبی و من بدی نبودم .

تو را شناختم تو را یافتم تو را دریافتم و حرفهایم همه شعر شد

سبک شد

عقده هایم شعر شد سنگینیها شعر شد

بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد

همه شعرها خوبی شد

آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواند

آب نغمه اش را خواند

به تو گفتم : گنجشک کوچک من باش

تا در بهار تو درختی پر شکوفه شوم

و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب در آمد

من به خوبی ها نگاه کردم

چرا که تو خوبی و این همه اقرار هاست ، بزرگترین

اقرارهاست

من به اقرار ها نگاه کردم

سال بد رفت و زنده شدم

تو لبخند زدی و من برخاستم

دلم میخواهد خوب باشم

دلم میخواهد تو باشم

و برای همین راست میگویم

نگاه کن

با من بمان


بانو بخوان بغض وحشی من را



لحظه دوازده - دلتنگی



تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه


رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه


روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه


هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه


بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه


عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید
هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه


بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست


تقصیر "خیالی" به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه


"
شیخ بهایی"



لحظه یازده- خیام


بي باده کشيد بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقي گويد
يک جام دگر بگيرُ من نتوانم


لب بر لب کوزه بردم از غايت آز
تازو طلبم واسطه عمر دراز
لب بر لب من نهاد و ميگفت براز
مي خور که بدين جهان نمي آئي باز


خيام اگر ز باده مستي خوشباش
با ماه رخي اگر نشستي خوشباش
چون عاقبت کار جهان نيستي است
انگار که نيستي چو هستي خوشباش


سر مست بميخانه گذر کردم دوش
پيري ديدم مست و سبوئي بر دوش
گفتم ز خدا شرم نداري اي پير
گفتا کرم از خداست مي نوش خموش


۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

لحظه ده



چند جمله از حضرت علی که مرابه فکر فرو برد

*خشم خود را فرو خور،که من جرعه اي شيرين تر از آن ننوشيدم

و پاياني گواراتر از آن نديده ام .


*از خدا بترس هر چند اندك
میان خود و خدای خود پرده ای قرار بده هر چند نازك.


*بهترين غنا و بى‏نيازى ترك آرزوهاست.


*علم گنج بزرگی است که با خرج کردن تمام نمی شود


*در آنچه نسبت به آن نا امیدی، امیدوارتر از آن باش كه به آن امیدواری
زیرا موسی رفت تا آتش برای خاندانش بیاورد، خدا با او سخن گفت.

*نا توان ترین مردم کسی است که در دوست یابی ناتوان است ، و از او نا توان تر آن که دوستان خود را از دست بدهد.


* جهان هر کس به اندازه وسعت فکر اوست.


* سخن بگویید تا شناخته شوید چون انسان در زیر زبان خود پنهان است.


* حق با شخصیت شناخته نمی شود حق را بشناس تا اهل انرا بشناسی.


*گنجایش هر ظرفی با آنچه در آن نهند تنگ میشود جز ظرف دانش (که هر چه در آن نهند)گسترش می یابد.


* علم کمی که با عمل همراه باشد بهتر است از علم زیادی که بدون عمل باشد.


* بزرگی خالق نزد تو،مخلوق را در چشمت کوچک میکند.


* هر کس به رنج کسب کار صبر نکند باید رنج نداری را تحمل کند.(غررالحکم)



لحظه نهم- سعدی


مشتاقي و صبوري از حد گذشت يارا

گر تو شكيب داري طاقت نماند ما را


باري به چشم احسان در حال ما نظر كن

كز خوان پادشاهان راحت بود گدا را


سلطان كه خشم گيرد بر بندگان حضرت

حكمش رسد وليكن حدي بود جفا را


من بي تو زندگاني خود را نمي‌پسندم

كآسايشي نباشد بي دوستان بقا را


چون تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاك من گيا را


حال نيازمندي در وصف مي‌نيايد

آنگه كه بازگردي گوييم ماجرا را


بازآ و جان شيرين از من ستان به خدمت

ديگر چه برگ باشد درويش بي‌نوا را


يا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

"چندان كه بازبيند ديدار آشنا را"


نه ملك پادشا را در چشم خوبرويان

وقعيست، اي برادر، نه زهد پارسا را


اي كاش برفتادي برقع ز روي ليلي

تا مدعي نماندي مجنون مبتلا را


سعدي قلم به سختي رفتست و نيكبختي

پس هر چه پيشت آيد گردن بنه قضا را


**





لحظه هشت-فروغ فرخزاد


خطوط را رها خواهم کرد

و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد

و از میان شکلهای هندسی محدود

به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد

من عریانم عریانم عریانم

مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم

و زخم های من همه از عشق است

از عشق عشق عشق

من این جزیره سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر داده ام

و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود

که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد

وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود

و در تمام شهر

قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند

وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا

با دستمال تیره قانون می بستند

و از شقیقه های مضطرب آرزوی من

فواره های خون به بیرون می پاشید

وقتی که زندگی من دیگر

چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم باید باید باید

دیوانه وار دوست بدارم


***



لحظه هفت - مولانا


چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون


دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون


چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید


چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون


زند موجی برآن کشتی که تخته تخته بشکافد


که هر تخته فرو ریزد به گردش های گوناگون


نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را


چنان دریای بی پایان، شود بی آب چون هامون


چو این تبدیل ها آمد، نه هامون ماند و نه دریا


چه دانم من دگر چون شد، که چون غرقه ست در بی چون


چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم


که خوردم از دهان بندی، در آن دریا

کفی افیون


* مولانا *

لحظه شش

می خوام از ق عشق بنویسم از قیصر امین پور که خود می گوید :


و قاف

حرف آخر عشق است

آنجا که نام کوچک من

آغاز می شود



استاد قیصر امین پور از جمله شاعرانی بودند که به طیف حوزه هنری مشهور شدند. او از بدو تاسیس آن در سال1358،

از ارکان اصلی حوزه هنری بود و به همراه زنده یاد دکتر سید حسن حسینی حرف اول را در زمینه شعر حوزه هنری می زد.

بعدها زبان شعری این شاعران بود که به شعر و غزل نئو کلاسیک در شعر امروز منجر شد؛ و همکنون نیز مورد توجه بسیاری از شاعران است.

قیصر امین پور از جمله شاعرانی بود که در جریان انشعاب جمعی از هنرمندان معترض در سال 1366 از حوزه هنری استعفا کرد.

سید ابراهیم نبوی در این زمینه مینویسد: "در سال 1366 در جریان اختلافی جمعی از هنرمندان با مدیریت حوزه هنری پیدا کردند 20 تن

از هنرمندان حوزه استعفا دادند و از آنجا بیرون آمدند که از آن جمله: قیصر امین پور، سید حسن حسینی، محسن مخملباف،

ساعد باقری، وحید امیری، محمد رضا عبدالملکیان، فریدون عموزاده خلیلی، بیوک ملکی، طاهره ایبد، افسانه گیویان، مهرداد غفار زاده و... بودند.

این دسته از هنرمندان معتقد بودن که با حوزه هنری تبلیغات چی تاجر صفت نمی شود کار کرد."

شاعران این گروه بعد از انشعاب از حوزه، هیات مدیره انجمن شاعران ایران و همچنین دفتر شعر جوان را شکل دادند که بعد ها شاعران دیگری نیز به

جمع آنان پیوستند. این شاعران بدینوسیله توانستد تاثیرات زیادی بر شعر و غزل امروز بگذارند و غزل معاصر از بسیاری جهات مدیون آنان است. ا

ما از بین این شاعران شاید بیش از همه قیصر و حسینی از حاکمیت فاصله گرفتند و شعر و شخصیتی مستقل را تجربه کردند.

قیصر امین پور از سال 1367 تا 1382سردبیری مجله سروش نوجوان را بر عهده داشت. وی از سال 1382 به عضویت فرهنگستان

زبان و ادب فارسی در آمد و همکنون عضو هیات مدیره انجمن شاعران ایران و دفتر شعر جوان؛ همچنین عضو هیات علمی

دانشگاه تهران و دانشگاه الزهرا بوده و ضمن تدریس در این دانشگاهها به کار شعری و پژوهشی نیز میپردازد.

تصادف هولناک رانندگی که در سال 1378 برای او روی داد، تاثیر بسیار زیادی بر فعالیت این شاعر بزرگ برجای گذارد و از آن سال

ناراحتی کلیوی و دیگر آثار باقی مانده از آن حادثه این عزیز را همواره آزار داده است؛ که آرزوی بهبود و سلامتی هرچه سریعتر برای وی داریم.

گفت: احوالت چطور است؟

گفتمش: عالی است

مثل حال گل!

حال گل در چنگ چنگیز مغول! (گلها همه آفتابگردانند)

از این شاعر و پژوهشگر معاصر تا کنون بیش از ده کتاب منتشر شده است که از آن جمله میشود به این آثار اشاره کرد:

تنفس صبح - در کوچه آفتاب- مثل چشمه ، مثل رود - ظهر روز دهم - آینه‏ های ناگهان - گل‏ها همه آفتابگردانند- گزینه اشعار « مروارید » - بی بال پریدن - طوفان در پرانتز - به قول پرستو « مجموعه شعر نوجوان » - سنت و نو آوری در شعر معاصر. دستور زبان عشق

سادگی و روانی زبان، مضمون یابی، نکته پردازی، زبان امروزی و مردمی بودن از جمله مهمترین مختصات شعر قیصر امین پور هستند که او را از سایر شاعران بعد از انقلاب متمایز کرده است.

وی از لحاظ شخصیتی و اخلاقی نیز جایگاه بس والا دارد و مورد تحسین تمام کسانی است که از دور یا نزدیک با وی آشنایی دارند.

قیصر امین پور در میان شاعران بعد از انقلاب بیشترین تاثیر را بر شاعران هم عصر خود گذاشت و اشعارش مورد توجه خاص و عام قرار گرفت. وی هم در قالب شعر نو و هم شعر کلاسیک (به خصوص غزل) آثار شایان توجهی از خود بر جای گذارده که در میان هنرمندان پیشرو انقلاب از برجستگی خاص همراه بود.

در اینجا جملاتی از یک مقاله و 2غزل زیبا از او بخواند:

"... اصل مطلب را بگویم: همه آدمها شاعرند. همه آدمهای خوب شاعرند. همه فیلسوفها، اولیا و امامان شاعرند. اصلا اگر نمیترسیدم که کفر باشد می گفتم که همه پیامبران شاعرند. و بالاتر از آن می گفتم خدا هم شاعر است. و وقتی که می گویم همه آدمهای خوب شاعر هستند، پس می توانم بگویم همه شاعران آدمهای خوبی هستند. البته همه «شاعران». (روی کلمه شاعر تاکید دارم) پس اگر می بینید که بعضی از شاعران آدمهای بدی هستند، بدانید که آنها یا شاعر نیستند و یا آدم نیستند."


قیصر امین پور شاعر عشق و عاشقانه ها؛ پس از طی سالها رنج و درد ناشی از تصادف سال 1378 به نا باورانه ترین شکل ممکن؛

بامداد روز سه شنبه ۸ آبان ۸۶ بر اثر عارضه قلبی در بیمارستان دی تهران در گذشت.

روحش شاد و یادش همواره سبز...


برگرفته از وب لاگ جان غزل