۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

نان و شراب

http://www.orthocuban.com/wp-content/uploads/2009/04/bread-and-wine.jpg


آرزو می کردم

با تو شام می خوردم

شبی در فلورانس

آنجا که پیکره های میکل آنژ

- هنوز هم –

نان و شراب را با جهانگردان قسمت می کنند .


آرزو می کردم

که دوستت می داشتم

در روزگاری که شمع

حاکم بود

و هیزم

و بادبزن های ساخت اسپانیا

و نامه های نوشته با پر

و پیراهن های تافته رنگارنگ .

نه در روزگار

موسیقی دیسکو

و ماشین های فراری

و شلوارهای جین چل تکه .


آرزو می کردم

تو را

در روزگاری دیگر می دیدم

روزگاری

که گنجشکان حاکم بودند

آهوان

پلیکان ها

یا پریان دریایی.

نقاشان

موسیقی دان ها

شاعران

عاشقان

کودکان

و یا دیوانه ها ....



**قسمتی از شعر تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی شناسند از نزار قبانی

این قسمت شعر خیلی زیباست ...بارها و بارها خوندم و از قدرت خیال

و حقیقت جویی شاعر لذت فراوانی بردم

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

بهجت آباد خاطره سی

http://media.farsnews.com/Media/8606/ImageReports/8606260528/24_8606260528_L600.jpg


اولدوز سایاراق گوزلمیشم هر گئجه یازی

گج کلمه دیر یار گینه اولموش گئجه یاری

گوزلر آسیلی یوخ نه قارالتی، نه ده بیر سس

باتمیش قولاغیم، گورنه دوشورمکده دی داری

بی قوش ائیغام سویلیه رک گاهدان اییلده ر

گاهدان اونودا یئل دئیه لای لای هوش آپاری

یاتمیش هامی ،بیر االلاه اویاقدیر،داها بیر من

مندن آشاغی کیمسه یوخ، اوندان دا یوخاری

قورخوم بودی یار گلمه یه، بیرن یاریلا صبح

باغریم یاریلار، صبحیوم آچیلما ، سنی تاری!

دان اولدوزی ائیسته ر چیخا ،گوز یالواری چیخما

او چیخماسادا ، اولدوزومون یوخدی چیخاری

گلمز تانیرام بختیمی ، ایندی آغارار صبح

قاش بیله آغاردیقجا، داها باش دا آغاری

عشین کی قراریندا وفا اولمیاجاقمیش

بیلمم کی طبیعت نیه قویموش بو قراری


سانکی خوروزون سون بانی خنجردی سوخولدی

سینه مده اورک وارسا، کسیب قیردی داماری

ریشخندیله قیرجاندی سحر، سویلدی : دورما

جان قورخوسی وار، عشقین اوتوزدون بو قماری

اولدوم قره گون، آیریلاری او ساری تئلدن

بونجا قره گونلردی ایدن رنگیمی ساری

گوز یاشلاری هر یئردن اخارسا ، منی توشلار

دریایه باخار، بللی دی، چایلارین آخاری

از بس منی یاپراق کیمی هجرانلا سارالدیب

باخسان اوزونه سانکی قیزیل گولدی ، قیزاری

محراب شفقده ئوزومی سجده ده گوردوم

قان ایچره غمیم یوخ، اوزوم اولسون سنه ساری

عشقی وایدی شهریار ین گللی-چیچکلی

افسوس، قارا یل اسدی، خزان اولدی بهاری


**بیت اول این شعر استاد شهریار را جایی خوندم به قولی معتادش شدم و خواستم همه شعر

را بخونم ... چقدر به حال و هوای زندگی رو میده ...

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

رها

رها خواهم شد
در سرزمینی دیگر

در بالای تپه ای سبز
با دستانی باز
به سوی آبی آسمان

آنگاه چشمانت چون باران
قطره اشکی به سویم خواهند چکاند

هرگز ندیدن تو
طعم همان قطره اشک توست
شیرین اما...
شور ...



2-7-89 ن.ط

ما را دلی بود

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:Y2R--VMtRpwJLM:http://photos.travelblog.org/Photos/49975/248900/t/2009546-A-bird-infront-of-what-appears-to-be-heaven-1.jpg&t=1

ما را دلی بود کـه ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگـــر است...

امـــروز میخــوری غـــم فـــردا و همچنــــان
فــــردا بــــه خاطـــرت غم فردای دیگــر است

گـــر خلـــق را بـــود ســـر ســودای مـال و جاه
آزاده مــــرد را ســـر و ســـودای دیـگـــر اســت

دیشب دلــم بــه جلــوه مستـــانه ای ربــود
امشــب پـــی ربــــودن دلهـای دیگر است

غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی جای دیگر است


رهی معیری

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

now the door has opened

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:UfhAij7pJb0LJM:http://img.picbite.com/2008/11/10/15604bshgs.jpg&t=1


There was a great sage who would not initiate anybody, who would not make anybody a disciple. And his fame spread far and wide, and thousands of people would come every year to his hilltop and they would touch his feet and they would cry and weep and they would say, "Accept us! Initiate us into the truth you have achieved! Open the door of your temple to us also -- we are thirsty."

But he would say, "You are not worthy, you don't deserve. First become worthy of me!" And his conditions were such that nobody was ever able to fulfill them: Be truthful for three years, not a single lie; for three years be celibate, not even a thought of a woman or a man -- and so on and so forth. Those conditions were impossible! And those conditions are such that the more you try to fulfill them, the more you will feel it is impossible. You can be a celibate if you don't bother too much about it; but if you think too much about celibacy then you will be surrounded by many, many women in your mind.

Many people had tried and nobody was successful, so nobody was initiated. Then the man was dying. Just three days before he died, many people had gathered and he told his closest people, "Now you go, and whosoever wants to be initiated I will initiate -- only three days are left!"

The people knew him well and they said, "What about your conditions?"

He said, "Forget all about those conditions! In fact, I was not ready to initiate anybody; hence, I was insisting too much on the conditions. Now I am ready! and I am full and I want to share. Now forget all about the conditions -- whosoever wants to come, fetch them! And be in a hurry because only three days are left."

He initiated any and everybody, whosoever came. People could not believe it! They asked, "What are you doing? We are sinners!"

He said, "Forget about it. I was not a saint up to now -- that was the only trouble. I had nothing to initiate you into. There was no door -- I was standing outside the door myself.

But now the door has opened -- now I have to share. Now there is no question of any conditions

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

گریه ... خنده

امروز می خواستم گریه کنم

اما اشکهایم همه شکل لبخند داشتند

می خندم ...

بگذرید....

http://www.mobiles5.com/files/wallpapers/32776-Dark_Road.dark%20road.jpg


بگذارید و بگذرید

ببینید و دل ببندید

چشم بیاندازید و دل مبازید که

دیر یا زود باید گذاشت و گذشت

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

یادگار دوست


http://img1.blogcu.com/images/i/s/k/iskenderpala/semazen-.jpg

ای دوست قبولم کن وجانم بستان

مستم کن وز هر دو جهانم بستان

با هر چه دلم قرارگیرد بی تو

آتش به من اندر زن و آنم بستان

ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی ازآنی همه من

من نیست شدم در تو از آنم همه تو

بازآ که تا به خود نیازم بینی

بیداری شبهای درازم بینی

نی نی غلطم که خود فراق تو مرا

کی زنده رها کند که بازم بینی

هر روز دلم در غم تو زارتراست

وز من دل بی رحم تو بی زارتراست

بگذاشتیم ،غم تو نگذاشت مرا

حقا که غمت از تو وفادارتر است

برمن دروصل بسته می دارد دوست

دل رابه عطا شکسته می خواهد دوست

زین پس من و دل شکستگی بردراو

چون دوست، دل شکسته می دارد دوست

خود ممکن آن نیست که بر دادم دل

آن به که بر سودای توبسپارم دل

گر من به غم عشق تو نسپارم دل

دل را چه کنم بهر چی می دارم دل

درعشق تو هرحیله که کردم هیچ است

هرخون جگرکه بی توخوردم هیچ است

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

درمان که کند مرا که دردم هیچ است

من بودم ودوش آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود و از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه گنه حدیث ما بود دراز

دل تنگم و دیدار تو درمانم است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچه کز غم هجران تو بر جان من است

ای نور دل و دیده و جانم چونی

وی آرزوی هر دو جهانم چونی

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس

تو بی رخ زرد من ندانم چونی

افغان کردم برآن فغانم می سوخت

خامش کردم چون خامشانم می سوخت

از جمله کرانها برون کرد مرا

رفتم به میانی، در میانم می سوخت

من درد تو را زدست آسان ندهم

دل برنکنم زدوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم

که آن درد به صد هزار درمان ندهم

در عشق توام نصیحت و پند چه سود

زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود

گویند مرا که بند بر پاش نهید

دیوانه دل است پاي بر بند چه سود

من ذره وخورشید لقایی تو مرا

بیمار غمم عین دوایی تو مرا

بی بال و پر اندر پی تو می پرم

من که شده ام چو کهربایی تو مرا

غم را بر او گزیده می باید کرد

وز چاه طمع بریده می باید کرد

خون دل من ریخته می خواهد یار

این کار مرا به دیده می باید کرد

آبی که از این دیده چو خون می ریزد

خون است بیا ببین که چون می ریزد

پیداست که خون من چه برداشت کند

دل می خورد و دیده برون می ریزد

عاشق همه سال مست و رسوا بادا

دیوانه و شوریده و شیدا بادا

با هوشیاری غصه هر چیز خوریم

چون مست شدیم هرچه بادا بادا

دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد

جان را سپر تیر بلا خواهم کرد

عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام

امروز به خون دل قضا خواهم کرد

از بس که برآورد غمت آه از من

ترسم که شود به کام بدخواه از من

دردا که زهجران تو ای جان جهان

خون شد دلم و دلت نه آگاه از من

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر غم عشق

اما نه چنین زار که این بار افتاد

سودای تورا زمانه می بس باشد

هرگوش تو را ترانه می بس باشد

در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا

ما را سر تازیانه ای بس باشد

ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم

شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم

در عشق که او جان و دل ودیده ماست

جان ودل ودیده هر سه را سوخته ایم

اندر دل بی وفا غم وماتم باد

آن را که وفا نیست زعالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد

جزغم ، که هزار آفرین برغم باد


********************* این شعری زیبا از مولاناست و سالهاست که با صدای

شهرام ناظری در آلبوم یادگار دوست نوای دلم را آرامش بخشیده زمانی بود که با شنیدن

این آهنگ به دنیای عجیبی می رفتم صحبت از 8 سال پیش که این آهنگ باعث شد که

عاشق موسیقی سنتی ایرانی بشم و حالا حدود مختصری هرگاهی که گوش میکنم

رشد گیاهان عشق ابدی رو در درونم حس می کنم گیاهانی که مرا به درخت شعر و ادبیات

و به عرفان به چراهای فلسفی پیوند زدند .

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

بلوغ اثر اشو

http://cronopias.files.wordpress.com/2008/03/osho2.jpg

انسان بدنیا آمده تا با تلاش خود زندگی را محقق سازد انسان بدنیا آمده
تا با تلاش خود زندگی را محقق سازد، اما همه اینها به خود او بستگی دارد.
انسان میتواند این فرصت را از دست بدهد. او میتواند نفس بکشد،
غذا بخورد، پیر شود، و در سراشیب گور سرازیر گردد _ اما این زندگی نیست،
این مردن تدریجی است. یک مرگ گام به گام هفتاد ساله ... از گهواره تا گور.
و چون میلیونها نفر از مردم در پیرامون و اطراف تو به مرگی تدریجی
و ناگزیر آهسته می‌میرند، از این روی تو هم از آنها تقلید می کنی.
بچه ها همه چیز را از اطرافیانشان یاد می‌گیرند و ما پیوسته در محاصره‌ی مُردگانیم....


بخشی از کتاب بلوغ



چند وقت بود دنبال این کتاب نایاب اشو می گشتم
که در سایت جدید فارسی اشو بهش بر خورد کردم

اگر از علاقمندان به اشو هستید توصیه میکنم این کتاب رو دانلود کنید و بخونید
البته برای دانلود باید عضو سایت باشید




۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

روز دوست


http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:POCDu1FZG1b0VM:http://ms.5rooz.com/_upimages/_ggfpwm1st0at7sn.jpg&t=1

نمی دونم داشتن دوست برای شما توی این دنیا چقدر مهمه
اما من همیشه از دوستانم آرامش گرفتم
چه دوستانم در زندگی شخصی و چه دوستانم در این دنیای
مجازی ، چه کسایی که به فاصله کوتاهی می آیند و می روند
و چه کسانی که سالهاست که در کلبه دلم ذخیره شده اند کاش
توی این دنیا که برای هر اتفاقی یه روزی گذاشتیم برای دوستانمون
هم روزی داشتیم ، مثلا تو تقویم نوشته بود روز دوست ... جالبه ، و
اون روز متفاوت از هر روز بود چون بودن باهم رو همه به هم تبریک
می گفتیم !
شنیدم که میگن دوست شبیه خداست چون تنها کسی هست که به خاطر تو
با تو دوست میشه و هر کاری هم بکنی و هر اتفاقی هم بیفته بازهم دوستته ...

ممنون از همه دوستانم که به یادم بودند و هستند ....
که من همیشه به یادشون هستم
و خواهم بود

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

دل آدمی

http://www.asiacentre.unimelb.edu.au/thumb.php?id=25

یک خبر بیشتر در عالم نیست، ان خبر این است که

هیچ چیز در این عالم، شریفتر و عزیز تر است از آدمی نیست،

و برای آدمی هیچ چیز شریف تر و عزیز از ذکر خدا نیست.

اما ذکر خدا تسبیح ظاهر و گفت و زبان و لب جنباندن نیست،

بلکه رسیدن به دید و بینایی و نظری است که در آن لحظه ای

و نگاهی بی خدا نباشد، صاحب نظر شدن است.

به عبارت دیگر دیدۀ وحدت بین یافتن است و با هر چیز خدا را دیدن.

این زمانی پیدا می شود که آدمی در هر لحظه ای در سجود باشد.

یا به تعبیر عارفان، دل آدمی مسجد شود و حضور و معیت مسجود را در دل خود دریابد.

جمیع عاشقان و عارفان و صوفیان صافی را عقیده بر این است

که همچنان که کعبه حقیقی دل مومن و عاشق خداست،

مسجد نیز چنین است.



گر روی، رو در پی عنقای دل

سوی قاف و مسجد اقصای دل


مولانا

آبشار


زیبایی در وجود وحس کردن روح زیستن است
بدان سانکه هر روز ، روز دویاره بودن توست
همچو آبشاری که هر روز با موجی شگفت انگیز
به پائین سرازیر می شوی
و همچو آب درون آبشاری که از ارتفاعی
به فراوانی و بهت
می رسی
به زیبایی


http://www.marcadamus.com/images/large/Rainbow-Dances.jpg

نمیشه از کنار خودت ... از کنار این زندگی سراسر موج و عشق به سادگی گذشت


ن.ط

******



اگر به مولانا و اشعار عرفانی علاقمندید

این آهنگ رو از یوسف اسلام Yusef Islam گوش کنید

متن آهنگ

دانلود آهنگ

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

معنا


http://farm4.static.flickr.com/3302/3342680934_668959de42.jpg

همه ما در زندگی به شرایطی رسیده ایم که دیدن یک درخت ، یک انسان برای ما معنی دیگری بدهد

یعنی درخت ... گل ... و همه اشیا به غیر اشیا بودن نگاه دیگری به ما بدهد

این روزها سخت درگیر چشمها و حس هایم هستم

دیدن شکاف زندگی .... دیدن همه چیز در پس نقاب معنا !


در پس این گشت و گذارها به این وب لاگ برخوردم ، که مطالب جالب و با محتوایی داره

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

هیچکس

http://www.rebuild-from-depression.com/biography/files/silhouette.jpg

بسکه پیدا بودی
هیچکس با خبر از نام و نشان تو نبود
چشمه ای صاف
نهان در دل کوه
غنچه ای سرخ
نهان در دل مه
هیچکس در پی روح جوان تو نبود
نگران همه بودی اما
هیچکس نگران تو نبود


زنده یاد عمران صلاحی