۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

زندگي كنيم


http://mikefriesen05.files.wordpress.com/2011/07/photos-of-tree-of-life-north-devon-england-pictures.jpg

زندگي كنيم
و با روح جهان يكي شويم
ما ثروتمنديم
و ثروت ما رنجهاي‌مان است
ما هزاران بار مرده‌ايم
و مرگ، جزئي از زندگي ما شده است
ديگر از مرگ هراسي نيست
بيا با روح جهان يكي شويم...



 مأخذ اشعار: قلب تو شاعري است.جبران خلیل جبران

۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

بازگشت

همیشه به شکل غریب به دلبستگی هایم وایسته بودم رفتن و بازگشتن از گذشته راهی برای نوشتن بوده ....
حتی رقتن نیز نوعی به خود آمدن است ...

۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

پایان

  خیال می کنم
 در آبهای جهان قایقی است
 و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
 سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
 و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد ؟
 کجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
 و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد ؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
 و گوش دادن به
 صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
 و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟
شراب باید خورد
 و در جوانی  روی یک سایه راه باید رفت
 همین
کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف میرسم به یک هدهد ؟

http://www.tjoonz.com/wp-content/uploads/Number9-ElectroDub-Vol-13-The-End.jpg
 

 این سفر هم اینجا به پایان رسید ....

این وب لاگ تعطیل شد 

شاید روزی در جایی دیگر همدیگر را باز ملاقات کردیم 

به امید دیدار 

خدانگهدار.


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

در کوی عشق



خیلی وقت بود که اینجا سر نزده بودم بعد مدتها دیدم چقدر منو های بلاگر عوض شده 
این روزها ... این ماهها همش در سرعت زندگی گم شدم ...یه جورایی این چند روز با خودمم
کارایی که میکنم و کرده ام همش صفحات تقویم رو ورق میزنند و میزنند و عمر میگذرد 
بعد چند روز دارم به خودم میرسم و الان داشتم فکر میکردم که چه جوری میشه که آدم تو زندگیش
اونقدر جایگزین پیدا میکنه که خودش رو هم فراموش میکنه؟؟

تصنیف کوی عشق با صدای علیرضا قربانی شنیدم و لذت بردم 
و خیلی خیلی آدم رو یاده خودش می اندازه ...

مــــــا را بجز خيالــت، فکــري دگــــر نباشد                                
در هيـــچ سر خــــيـــالي، زين خوبتر نباشد
کي شبــــــروان کويــت آرند ره به سويـــت                               
عکســـي ز شمـــع رويـــت، تا راهبر نباشد
مـــا با خيــــــال رويـــت، منزل در آب و ديده                              
کرديم تــــا کسي را، بر مــــا گــــــذر نباشد
هرگـــــز بدين طراوت، سرو و چـمن نرويــد                               
هرگز بدين حــلاوت، قنــد و شکــر نباشــــد
در کوي عشـــق باشد، جان را خطر اگر چه                  
جايي که عشــق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تـــــو بر سرو زر، دارد کســـي نزاعي                              
مــن ترک ســـر بگويــــم، تا دردسر نباشــد
دانــم کــــه آه ما را، باشد بسي اثــرهــــــا                               
ليکن چه ســود وقتي، کز مـــا اثــــر نباشد؟
در خلوتي که عاشـق، بيند جمال جـــانــــان                               
بايــــد که در ميـــانه، غيـــــــر از نظــر نباشد
چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق                  
ريـــزد چنانـــکـه قطعـــــاً کس را خبــر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش             
آبـــي زند بر آتـــش، کان بي‌جگر نباشد
"سلمان ساوجي"

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

فرشته زمینی

http://fc00.deviantart.net/fs70/f/2012/009/2/e/falling_stars_by_lieveheersbeestje-d4lpnpl.jpg


ای جان سرگردان

میان وسوسه های زمین وآسمان

صدایت را دوست دارم

و می دانم که فرشته ها نیز

به صدای تو گوش می دهند

و قلب تو آنقدر مهربان است

که اگر فرشته ها بفهمند

آن را تصاحب می کنند

و دیگر آن را به دنیا باز نمی گردانند...

**



۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

به تيغم گر زني دستت نگيرم

http://img.ffffound.com/static-data/assets/6/02a11de9d4ca18e7d66a420aa8ff55c334a6b180_m.jpg




امروز که مینویسم در بین غبار و تاریکی نورهاست که برای آن مینویسم

به امید شاعر و شعری که زندگی آفرید ...

گوش میکردم ...

باز ديوانه شدم من اي طبيب
باز سودايي شدم من اي حبيب
آنچنان ديوانگي بگسسته بند
كه همه ديوانگان پندم دهند
غيرآن زنجير زلف دلبرم
گر دو صد زنجير آري بگسلم


به تيغم گر زني دستت نگيرم
وگر تيرم زني منت پذيرم
كمان ابروي ما را كو مزن تير
كه پيش چشم بيمارت بميرم

چشمي كه نظر نگه ندارد
بس فتنه كه بر سردل آرد
آهوي كمند زلف خوبان
خود را به هلاك مي سپارد

به دو زلف يار دادم دل بيقرار خود را
چه كنم سياه كردم همه روزگار خود را
شبي ار بدستم افتد سر زلف يار
همه مو به مو شمارم غم بيشمار خود را....


بعض که شکسته میشود آسمان شروع به باران میکند
و همه به فکر گلهای قالیند که میبارند گلهایی که روزی نقش قالی خواهند شد ...