۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

به کجا



http://asset.soup.io/asset/1144/7452_22d4.jpeg

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

دیده بخت به افسانه او شد در خواب

کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن

ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند

ای آفُتاب آهسته نه پا در حریم یار من

ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند

ای آفُتاب آهسته نه پا در حریم یار من

ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند

خواب است و بیدارش کند
خواب است و بیدارش کند

***



به کجا ها برد این امید ما را؟

به کجاها برد ما را؟

نشد این عاشق سرگشته صبور

نشد این مرغک پر بسته رها

به کجا می روم یارا؟

به کجا می برد مارا؟

ره این چاره ندانم به خدا به خدا

نشود دل نفسی از تو جدا به خدا

به هوایت همه جا در همه حال

به امیدی بگشایم شب و روز پر و بال

غم عشقت دل ما را

به کجا ها برد یارا؟



این آهنگ زیبا بود فراتر از زیبا حرف دل بود ...

گاهی میگم غمگین نباش ..اما بعد ،

بعد میگم: بگذار همه فکر کنند غمگینم ...من از غم عشق تو رنگینم ...


آهنگ رو برای دانلود گذاشتم

لینک دانلود

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

دردم از یار است درمان نیز هم

http://asset.soup.io/asset/1229/7894_12d9.jpeg


دردم از یار است درمان نیز هم


دل فدای او شد و جان نیز هم


این که می گویند آن خوش تر ز حسن


یار ما این دارد و آن نیز هم


یاد باد آن کو به قصد خون ما


عهد را بشکست و پیمان نیز هم


دوستان در پرده می گویم سخن


گفته خواهد شد به دستان نیز هم


چون سر آمد دولت شب های وصل


بگذرد ایام هجران نیز هم


هر دو عالم یک فروغ روی اوست


گفتم ات پیدا و پنهان نیز هم


اعتمادی نیست بر کار جهان


بلکه بر گردون گردان نیز هم


عاشق از قاضی نترسد می بیار


بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است


واصف ملک سلیمان نیز هم


گاه فکر میکنم میشد احساسات رو برید و دور انداخت

اما بعد قلمی به دستم میفته و شکوه دل میکنه ...با لاخره تو این عمری

که کردم هرگز نفهمیدم که هدایتگر طوفان مهر وصفایی که در دل ما انسانهاست

دست خداست یا دست خودمون ...

بعضی وقتها تنهایی باعث میشه هی فکر کنی ، به خودت به زندگی ، احساس میکنم

پله های زندگی در حرکتند ... به سمت بالا ، به سمت جریان و همیشه امیدوارم

به همان آسمان و به همین زمین .

(ن.ط)



۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

پری دیدار

http://www.vinoble.at/content/imgs/rotwein_gr.jpg


دلم افتان و خیزان دوش آمد
که می مستی او اظهار دارد

دویدم پیش و گفتم باده خوردی
نمی​ترسی که عقل انکار دارد

چو بو کردم دهانش را بدیدم
که بوی آن پری دیدار دارد

خداوندی شمس الدین تبریز
که بوی خالق جبار دارد

ز بو تا بوی فرقی بس عظیمست
و او بی​حد و بی​مقدار دارد





*****گاه آنچه به کام است از تلخی وشیرینی نیست
از عطش بسیار است (ن.ط)

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

دیدن

http://catalog.kpfk.org/mm5/graphics/00000001/zen_circle.gif



زمانی که بتوانی آنچه را که هست، چنان که هست ببینی،

نه آنچنان که باید باشد،

تنها آن زمان است که بیدار شده ای،

آنگاه هرکجا که بروی برایت بهشت است ...



۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

چشم هایم

http://asset.soup.io/asset/1235/1903_ee30.jpeg


در این دنیای ماشینی که همه به داشته ها و نداشته های یکدگر چشم دوخته اند
من کلیدی در دست دارم که یادگاریست از دو چشم تر ...
می دانی همه داراییم چشمهایم و نفسم است
و آنچه میبینم دم
و آنچه میکشم بازدم است .
دوست دارم
دوست دارم اسم هر چه مینویسم را
شعربگذارم
دوست داشتن ارثیه زیباییست ..


(ن.ط)

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره

http://westmidlandsdance.com/wp-content/uploads/Jenna-Roberts-as-The-Snow-Fairy-in-Birmingham-Royal-Ballets-The-Nutcracker-credit-Roy-Smiljanic-838x1024.jpg


نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره

دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد،پا روی دنیا بذاره

دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و،اونــــــــــور ابــــــــــــــرا بـــــذاره

تو دلت بوسـه می خواد من میدونم اما لبت
سر ِ هر جمـــــــله دلش،میخواد یه امــــــا بـــــذاره

بی تو دنیا نمی ارزه،تو با من باش و بذار
همه ی دنیا من و،همیشــــــه تنهــــــــا بذاره

نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره

دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد،پا روی دنیا بذاره

دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و،اونــــــــــور ابــــــــــــــرا بـــــذاره

من می خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی بـــــــــرام،چشم تماشــــــا بذاره

بی تو دنیا نمی ارزه،تو با من باش و بذار
همه ی دنیا من و،همیشــــــه تنهــــــــا بذاره

نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره


من چقدر اینو گوش کردم
وچقدر از این آهنگ لذت می برم مخصوصا اون قسمتی که
می گه : دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست ..

حس میکنم از یه احساس ناب کودکانه حرف میزنه ...

نمی دونم این روزها چی شده که دوست دارم آهنگهای عاشقانه گوش بدم
شایدم جای خالی کسی رو می خوام اینجوری پر کنم ...

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

پرهای زمزمه

http://asset.soup.io/asset/1267/8692_4aed.jpeg

مانده تا برف زمین آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه ی چتر.

ناتمام است درخت.

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات.


مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید.

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه ی برف

تشنه ی زمزمه ام.

مانده تا مرغ سرچینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد.

پس چه باید بکنم

من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال

تشنه ی زمزمه ام ؟


بهتر آن است که برخیزم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه ی مرغی بکشم....


* سهراب سپهری


*** با خود می اندیشم ، به تو می اندیشم

و زمزمه ای پنهان نقشی از تو در درونم میسازد

بهتر آن است که برخیزم و به امید تو باشم

که تو خواهی ساخت

که تو خواهی ساخت آن نقش درونم را ...

(ن.ط)

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

شب و هوس

http://asset.soup.io/asset/1231/7446_91f7_500.jpeg


در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمي آيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد

چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دامهاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نا معلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم

مغروق اين جواني معصوم
مغروق لحظه هاي فراموشي
مغروق اين سلام نوازش بار
در بوسه و نگاه و هم آغوشي

مي خواهمش در اين شب تنهايي
با ديدگان گمشده در ديدار
با درد، درد ساكت زيبايي
سرشار از تمامي خود سرشار

مي خواهمش كه بفشردم بر خويش
بر خويش بفشرد من شيدا را
بر هستيم بپيچد، بپيچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را

در لا به لاي گردن و موهايم
گردش كند نسيم نفس هايش
نوشد بنوشم كه بپيوندم
با رود تلخ خويش به دريايش

وحشي و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله هاي سركش بازيگر
درگيردم به همهمه، درگيرد
خاكسترم بماند در بستر

در آسمان روشن چشمانش
بينم ستاره هاي تمنا را
در بوسه هاي پر شررش جويم
لذات آتشين هوس ها را

مي خواهمش دريغا، مي خواهم
مي خواهمش به تيره، به تنهايي
مي خوانمش به گريه به بي تابي
مي خوانمش به صبر، شكيبايي

لب تشنه مي دود نگهم هر دم
در خمره هاي شب، شب بي پايان
او آن پرنده شاد مي گريد
بر بام يك ستاره سرگردان

فروغ جزو زنهایی بود که در دنیای اسارت اندیشه برای زن خوب خواسته هاشو بیان
کرد ، خواسته هایی که خیلی ها مثل من هنوز نمی دانند چه جوری بیان کنند ...
مثل همیشه وقتی فروغ رو میخونم یاده خودم میفتم یاده حرفهای نگفته و حرفهایی
که گفته شد ....و امیدهایی که دارم

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

...

http://asset.soup.io/asset/1248/8251_1b57.jpeg

وقتی نمی تونم برم

یک نیروی عجیبی منو به سمت خودش میکشونه

دارم دلیل وجود میخانه رو درک میکنم

دلیل وجود آزادی رو ...


۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

Stay hungry stay foolish

http://asset.soup.io/asset/0698/5358_6557.jpeg

این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید،
به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگري.
این چیزي است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است
.


هیچ وقت توي دام غم و غصه نیافتید
و هیچ وقت نگذارید که هیاهوي بقیه صداي درونی شما را خاموش کند
و از همه مهم تر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروي کنید.


موقعی که من سن شما بودم یک مجله‌ي خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر مي‌شد
که یکی از پرطرفدارترین مجله‌هاي نسل ما بود این مجله مال دهه‌ي شصت بود
که موقعی که هیچ خبري از کامپیوترهاي ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ
و قیچی و دوربین پولوراید درست مي‌شد.

شاید یک چیزي شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد.

در وسط دهه‌ي هفتاد آن‌ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند.

آن موقع من سن الآن شما بودم و روي جلد آخرین شماره‌ي شان یک عکس از صبح زود

یک منطقه‌ي روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است براي پیاده روي

کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود

Stay hungry stay foolish

این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر مي‌کردند.

Stay hungry stay foolish



*قطعه هایی برگزیده از سخنرانی استیو جابز مدیرعامل و موسس اپل ، پیکسار و ...

برگرفته از اینجا

خطوط زندگی

http://asset.soup.io/asset/1248/6777_16d6.jpeg

یک زمانی دوست داشتم از همه چیزی که قراره اتفاق بیفته اطلاع داشته باشم
بعد اما زندگی تغییر کرد ویاد گرفتم که نیازی به دانستن ندارم چون نویسنده ای
هست که خودش با صدای بلند مینویسه و منو به سوی خودش صدا میکنه ...
و همه چیز در زندگیم غیر قابل پیش بینی شد به غیر خواستن و ایمان داشتن ...
این زندگی مثل یک معجزه هر روزش حکایتی دیگه شد و هر ساعتش پر از
ارزش و سخت ترین کار جهان شد فهمیدن و درک کردن این لحظه ، این تنفس
وفراموش نمی کنم البته که نویسنده به خط من مینویسه و خطوط من همین زندگی منه ...



*** یاد این شعر افتادم :

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند


****



۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

یک جرعه ای آن مست کند هر دو جهان را

http://www.zavoshclub.com/images/stories/gallery/gl-5.jpg

کوه رفتن و کوه نوردی رو خیلی دوست دارم چند سال پیش فرصتهایی برای رفتن به چند جای نزدیک
داشتم الان دیگه رنگ زندگی عوض شده و فرصتها عوض شده اما رنگ زندگی همونه

یک جرعه ای آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب

این همون حس دیدن طلوع آفتاب در منظره کوهستانه مثل نوشیدن جام شراب از هستی ...

ن.ط

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

صداکن مرا

http://asset.soup.io/asset/1230/6302_87ac.jpeg

صداکن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

درابعاد این عصرخاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه انداره تنهایی من بزرگ است.
وتنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد.
وخاصیت عشق اینست.

کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم ازحالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

مراگرم کن
در این کوچه هایی که تاریک هستد
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه
جرثقیل است.
مرا بازکن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر
معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار
خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم ، و افتاد.
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای
کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی
بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.


و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش استوا گرم،
ترا در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.

***

از بچگی پائیز رو دوست داشتم و از وقتی فهمیدم شعر خوندن یعنی چی

به سهراب علاقمند شدم گاهی فکر میکنم بسیاری از رفتارهای من در

زندگی ناشی از اشعار سهرابه ، این روزها ، روزهای عجیبیه روزهای

تنهایی و روزهای زیستن برای زیبایی ، خیلی حرفها برای گفتن دارم

و میدونم که روزی کسی خواهد شنید :)

روزی دوستی بهم گفت حرفت رو بگو و من از اون روز حرفم را میگم

شاید نه به آسانی اما تمرین کردم که راحتتر خودم رو بیان کنم و البته

فکرم را..... ممنون از همه دوستانم و خداوند .

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

زندگی فرصتی است برای خلق معنا

http://www.picsparking.com/images/992541024X768.jpg


زندگی به خودی خود معنایی ندارد. زندگی فرصتی است برای خلق معنا. معنا را نباید کشف کرد؛ باید آن را آفرید. تو فقط هنگامی معنا را پیدا می کنی که آن را بیافرینی. معنا چیزینیست که لابه لای بوته ها پنهان باشد و تو بتوانی با کمی کنکاش آن را بیابی. معنا تخته سنگ نیست، که تو با کمی جستجو آن را پیدا کنی. معنا شعری است که باید آن را سرود، آوازی است که باید سر داد، تابلویی است که باید آن را به تصویر کشید.

معنا رقص است. تو در صورتی می توانی آن را بیابی که آن را خلق کنی. این را به یاد داشته باش!

میلیون ها نفر از مردم زندگی بی معنایی را سپری می کنند، آن هم به دلیل وجود این ایدۀ بی اندازه احمقانه که معنا را باید کشف کرد. گویی معنا از پیش همانجاست و کافی است پرده را کنار بزنی و به تماشا بنشینی، که معنا اینجاست! نه اینطوری نیست.

بناراین یادت باشد که بودا معنا را می یابد، چون خود خالق معناست. من آن را یافتم، چون آن را خلق کردم. خدا شیء نیست، بلکه خود آفرینش است. و فقط کسانی که می آفرینند، پیدا می کنندو چه خوب که معنا جایی قرار ندارد، و گرنه یک نفر آن را کشف می کرد- و آن وقت چه احتیاجی بود که دیگران آن را کشف کنند؟

تفاوت بین معنای مذهبی و معنای علمی بر تو معلوم است؟ آلبرت آین اشتاین نظریۀ نسبیت را کشف کرد. اکنون اجباری نیست که تو دوباره و دوباره آن را کشف کنی؟ فقط یک احمق آن را از نو کشف می کند.فایده اش چیست؟ این کار را قبلا یکی انجام داده و نقشه را در اختیارت قرار داده است. شاید سال ها روی آن وقت گذاشته باشد، ولی فهم آن برای تو بیش از چند ساعت وقت نمی گیرد. تو می توانی به دانشگاه بروی و آن را فرابگیری.

بودا هم چیزی کشف کرد، زرتشت هم چیزی کشف کرد، اما این کشفیات با کشف آلبرت آین اشتاین فرق دارند. اینطوری نیست که تو زرتشت و نقشه اش را دنبال کنی و آن را بیابی- تو هرگکز آن را پیدا نخواهی کرد. تو باید زرتشت بشوی. تفاوت را ببین!

برای درک نظریۀ نسبیت لازم نیست آلبرت آین اشتاین شوی، نه. کافی است هوش متوسطی داشته باشی. همین. اگر بیش از حد کودن نباشی آن را خواهی فهمید.

***
به این حرفهای اشو معتقدم و برای این سخنان میشه زندگی ساخت و
زندگی کرد .

برگرفته از اینجا

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

چو نــی گر نالم از سوز جـدايـي

http://farm4.static.flickr.com/3284/3142867380_7566f20fc8.jpg


یه دلتنگی عجیبی امشب دارم

نه از کسی دلخورم و نه منتظر چیزی

حس دلتنگی برای زندگی ....

یاده آهنگ محمد اصفهانی افتادم

با شعر قیصرامین پور ... فسمت اولش که دکلمه است

بعد که اصفهانی شروع به خوندن میکنه آرامش عجیبی داره

مثل همین دلتنگی عجیب زندگی ام ...

*********

چو نــی گر نالم از سوز جـدايـي

نيستان را به آتش می کشانم
به يادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل يادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پيــراهن مـن
همه شب خواب بينم خواب ديدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب ديدار
تو خورشيدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب ديــدار
سـری داريـم و سـودای غـم تـو
پـری داريـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داريـم و دريــای غم تـو

********

لینک دانلود به یادت

با صدای محمد اصفهانی


****با خودم فکر میکنم چقدر خوبه که تا وقتی زنده ایم قدر همدیگر رو بدونیم

به زندگی عادت نکنیم و این عادتها باعث فراموشی زندگی نشه ....

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

زندگي يعني اميد

http://www.ciceksehri.com/resimler/kizil_gul_10.jpg


زندگي يعني اميد، عشق من!

زيستن، مشغله اي جدي ست

درست مثل دوست داشتن تو.


ناظم حکمت


*محتواي شعر« ناظم حکمت» زبان حال همه ي کساني است

که زنده اند، اما زندگي نمي کنند و رنج مي برند.

ادامه در : ناظم حکمت مبارز بی همتا و پژوهشگری با صفا

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

مشغله

http://portal.unesco.org/en/files/39992/11920104833Gaarder01_250.jpg/Gaarder01_250.jpg

خیلی وقتها بود علاقه شدیدی به خواندن کتاب دنیای سوفی اثر یوستین گردر داشتم
چند روز پیش از طرف یک دوست این کتاب به دستم رسید ، فکر میکنم در این شرایطم که
مشغله کاری و درگیری های طراحی که دارم باعث خاک خوردن این کتاب شده ...


http://johngushue.typepad.com/photos/uncategorized/2008/03/01/simone_de_beauvoir.jpg

ضمنا این روزها طی یک دوست دیگه با سیمین دوبوار یک زن جالب
آشنا شدم این نویسنده فرانسوی برای من بعد دنیای سوفی برای من شناخته شد

چند روز بود که دنبال کتاب جنس دوم از سیمین دوبوار میگشتم از چند نفر پرسیدم
گفتند آهان اون کتاب فمنیستی رو میگی !! گفتم خب بله ... اما در واقع در ذهنم اصلا
طرفدار فلسفه فمینیستی نیستم بیشتر می خوام زن بودن رو بفهمم


و این باعث شد که دنبال سیسمین دوبوار تو نت گشتم
چند تا مطلب از همین کتاب خوندم و برام جذابتر شد :

من که می‌خواستم درباره خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار
نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم. جنس دوم خلق شد،
من چهل ساله بودم.«زن‌بودن برای من چه معنایی داشته‌است؟ تا چهل‌سال تمام
وانمود می‌کردم که زن بودن تفاوتی ایجاد نمی‌کند. روشنفکر بودم و
روشنفکر یعنی روشنفکر. من با روشنفکر شدن، هویت بزرگسالی خود را بر
الگوی تعارض و مخالفتی عمدی قرار داده بودم. من به عنوان روشنفکر می‌توانستم
احساس حاد زنانه طرد شدگی‌ام را با پناه بردن به سنت فردگرایی افراطی،
نه به عنوان یک زن که به عنوان یک فرد، مانع شوم. همان‌گونه که قبلا تن نداده
بودم که به من برچسب «کودک» بزنند، حالا نیز خود را «زن» نمی‌دانستم. من، من بودم.

وقتی بالاخره شروع به تحقیق کردم تا ببینم زن بارآمدنم به واقع چه تاثیر متفاوتی
در سرنوشت من داشته‌است، به یک‌باره همه چیز برایم روشن شد.
این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطوره‌هایی گذشته بود که مردان ساخته بودند
و واکنش من در برابر آنها اصلا شبیه آن نبود که اگر پسر می‌بودم می‌داشتم.
این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه می‌شود:
من که می‌خواستم درباره خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار
نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم. جنس دوم خلق شد، من چهل ساله بودم.»


....

فعلا که در جستجوی این کتاب هستم و وقت خواندن کتاب رو باید پیدا کنم



۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

حال دل سوختگان

http://cdn.imgfave.com/image_cache/1287865679941420.jpeg


روزهای عجیبی رو طی میکنم

به ظاهر معمولی و مثل همیشه

اما درونم ... غیر معمولی و ناشناس ...


امروز جایی در مورد کمال خجندی خوندم

فکر میکنم ما تبریزی ها اصلا نه ایرانی ها نه اصلا ما انسانها

خوبه که چنین انسانهایی رو هم بشناسیم


ای که روشن نشدت حال دل سوختگان

همچو شمع از سر جان خیز و بر آتش بنشین


لینک کمال خجندی در ویکی


۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

پاییز

http://img3.visualizeus.com/thumbs/09/01/02/autumn,city,painting,rain,art,colorful-5b29366fcb6af5cf60edc0a784bda4e8_h.jpg


صبح امروز بعد از مدتها یه بارون زیبای پائیزی بارید ، منم حسابی زیرش خیس شدم

با خودم فکر میکنم پائیز بیخودی زیباست یا بهتر بگم زیبایی پائیز فریبنده ست

به سوی هیچ میره اما با تمام وجود میره و زیباترین نقشش را برای رسیدن به هیچ

بازی میکنه ... اگه بتونیم یکم که شده نقش خودمون رو تو زندگی مثل این

طبیعت ، با وجدان و با تمام وجود بازی کنیم ... چرا باید دنبال بهشت بگردیم ؟


http://pabha.com/Paintings2005-2008/Images/Red%20Leaves%20on%20the%20Mountain,%20Modern%20Painting%20by%20Singapore%20artist.jpg

.....

هنوز شهر رنگ پاییز رو کاملا نگرفته اما من واقعا از دیدن این پائیز خوشحالم

از اینکه فرصت دیدن این فصل رو دارم ...

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

گوی

http://www.abstractdigitalartgallery.com/artist-live2b-abstract-digital-art-MAGIC_ORB.jpg


تو با تماشا کردن معنایی نمی یابی. هزار و یک عاشق و معشوق را در حالت معاشقه می بینی و. هنوز نمی دانی عشق چیست. تو با تماشا کردن، رهایی حاصل از انزال جسمی را حس نمی کنی. تو باید وارد گود شوی- معنا در داخل گود به وجود می آید. در زندگی شرکت فعالانه داشته باش! تا آنجا که می توانی ژرف و با تمام وجود شرکت کن. برای وارد شدن به گود، دل به دریا بزن، پیۀ هر خطری را به تن بمال! اگر می خواهی بدانی آواز چیست، در کنسرت شرکت نکن- برو خوانندگی بیاموز، آوازخوان شو. اگر می خواهی چیزی را بشناسی، آستین بالا بزن، وارد شو! راه صحیح و واقعی همین است، راه اصلی برای شناختن همین است. و معنای عظیمی در زندگی تو وجود خواهد داشت- و نه تنها معنایی یک بعدی، که معنایی چند بعدی. تو سراپا در معنای غرق می شوی.

اجازه نده زندگی ات به یک تشریفات مردۀ صرف مبدل شود. بگذار لحظه هایی توجیه ناپذیر هم در آن خودی نشان بدهد. بگذار چیزهایی معما گونه و اسرار آمیز باقی بماند، چیزهایی که نتوانی دلیل برایشان بتراشی. بگذار کارهایی چند از تو سر بزند که مردم خیال کنند عقلت کمی پاره سنگ بر می دارد. آدمی که صد در صد عاقل بود، مرده است. کمی لودگی در حاشیه همیشه مای سرور و شادمانی عظیمی در توست. کمی هم لودگی به خرج بده و آنگاه معنا امری ممکن خواهد بود.

** واقعا کی زندگی خودمان را زندگی خواهیم کرد ؟

برگرفته از اینجا

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

مولانا و عشق

http://www.deenislam.co.uk/gallery/artefacts/Rumicard.JPG

عشق اصطرلاب اسرار خداست

علت عاشق ز علتها جداست
...


عشق خداوندی به مانند نور محض است که از هرگونه عیب

و نقصی مبراست و عشق مخلوق به مانند

آتشی است که ظاهر آن آتش و باطن آن دود است

و اگر نور آتش بمیرد سیاهی دود پیدا گردد

...

در نظر مولانا شالوده هستی بر عشق نهاده شده است،

عشق فقط صفت خداوند و بشر نیست بلکه

اصل خلقت و پیدائی عالم است،

عشق مانند دریایی کران ناپیداست و آسمانها و زمین چون کف و موجی

از این دریایند، گردش و پویش آسمانها و زمین از عشق است

و اگر سریان عشق در شریان عالم نباشد

عالم از ایستائی فسرده می‌شود و جمادی در نبات

و نبات در حیوان و حیوان در انسان محو و فانی نمی‌شودِ؛

ذرات عالم عاشق کمال حق‌اند و راه علو و استکمال را می‌پوین

د و در شتاب و جنبش خویش حق را تسبیح

می‌گویند و تنشان از این جنبش عشق پاک و پیراسته می‌شود.

...

اگر انسان نمی‌تواند سریان عشق را در گردش افلاک مشاهده کند

باید آن را در جوشش عناصر، از حرکت

خس و خاشاک یا کف آب و جوشش دریا

و از جوش و خروش باد و خیزش امواج دریا و حرکت آفتاب و ماه و

ستارگان ببیند.

مولانا و عشق: نگاهی به مسأله عشق در مثنوی معنوی

متن سخنرانی دکتر غلامرضا اعوانی در سمینار جلاالدین رومی

دانشگاه تورنتو پنجم فوریه 2005


برگرفته از اینجا