۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

عشق از زبان مولانا

http://www.bizton.com/sitebuildercontent/sitebuilderpictures/DERVISHES.gif


عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل


علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست


عاشقی گر زین سروگر زان سراست
عاقبت ما را بدان شه رهبر است


هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن


گر چه گفت این زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشن تر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکاف


عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب

از وی ار سایه نشانی می دهد
شمس هر دم نور جانی می دهد

من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست


شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر


مولانا


امروز قراره به جلسه مثنوی برم این اولین تجربه من از مولاناست

به دیدار دوست رفتن خیلی لذت بخشه همیشه معتقدم دیدن کسی و

یا رفتن به چنین مکانهایی برای انسان حتی اگه تصادفی هم باشه

بی دلیل نیست عین عشق بی زبان می مونه ....



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر