۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

دوشعر از رسول یونان

1

**من نمی‌توانم باور کنم.
فکر می‌کنم همه‌اش خواب می‌بینم.
آخر چه‌طور ممکن است؟
مگر می‌شود از دیوارها عبور کرد،
یا از آب گذشت و خیس نشد؟
ما تمام این کارها را کردیم،
حتا از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.

- احمق! ما مرده‌ایم


http://art-for-sale.us/ebay/07/02-feb/spawn2-sm.jpg


2

**آدم ها می گذرند
آدم ها از چشم هایم می گذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
مگر می شود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمی شناسمت
وگرنه بعضی از این چشم ها
این گونه که می درخشند
می توانند چشم های تو باشند...




من چند شاعری هست که همیشه وقتی شعری میخونم ازشون حس دوباره زندگی بهم دست
میده فکر کنم رسول یونان هم یکی از اینهاست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر