۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

پرهای زمزمه

http://asset.soup.io/asset/1267/8692_4aed.jpeg

مانده تا برف زمین آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه ی چتر.

ناتمام است درخت.

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات.


مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید.

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه ی برف

تشنه ی زمزمه ام.

مانده تا مرغ سرچینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد.

پس چه باید بکنم

من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال

تشنه ی زمزمه ام ؟


بهتر آن است که برخیزم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه ی مرغی بکشم....


* سهراب سپهری


*** با خود می اندیشم ، به تو می اندیشم

و زمزمه ای پنهان نقشی از تو در درونم میسازد

بهتر آن است که برخیزم و به امید تو باشم

که تو خواهی ساخت

که تو خواهی ساخت آن نقش درونم را ...

(ن.ط)

۱ نظر:

  1. اندیشه را به مسلخ درد فرو برده و هنوز به ذره ای نوید زنده ام. نویدی از برای روزی زیستن. آن گونه که باید زیست در میان آزادی و چه رویاییست که ذهن را در آغوش آزادی نهادن. می توان جسم را لحظه ای از سایه تباهی برون برد و افسوس که روح و اندیشه در آن مکان باقی می ماند که من خویشتن را این چنین خاموش پنداشتم و کاخ برده گی را به جایگاه خویشتنم سپردم و فرار جسم را بر آزادی اندیشه ترجیح داده ام.

    پاسخحذف