۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

خطوط زندگی

http://asset.soup.io/asset/1248/6777_16d6.jpeg

یک زمانی دوست داشتم از همه چیزی که قراره اتفاق بیفته اطلاع داشته باشم
بعد اما زندگی تغییر کرد ویاد گرفتم که نیازی به دانستن ندارم چون نویسنده ای
هست که خودش با صدای بلند مینویسه و منو به سوی خودش صدا میکنه ...
و همه چیز در زندگیم غیر قابل پیش بینی شد به غیر خواستن و ایمان داشتن ...
این زندگی مثل یک معجزه هر روزش حکایتی دیگه شد و هر ساعتش پر از
ارزش و سخت ترین کار جهان شد فهمیدن و درک کردن این لحظه ، این تنفس
وفراموش نمی کنم البته که نویسنده به خط من مینویسه و خطوط من همین زندگی منه ...



*** یاد این شعر افتادم :

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند


****



۱ نظر:

  1. خدا می خوانمت شاید که باشی
    دوای درد من شاید تو باشی
    گرفته این دلم از دنیای پوچی
    شده کارم همه بیهوده بازی
    همه کارم شده در خود شکستن
    نمانده دیگر از من جز نوشتن
    ...

    پاسخحذف