چه تاوان توان کشید در این ماتمکده که بر خود سیاه کرده ام آسمان زندگی. در کوچه های دل به این سو و آن سو می روم و در آروزی راهی که خود بر سر راهم شود. کاش راه را می یافتم و این گونه هر دم به بهانه ای فرار نمی جستم. هر روز که می گذرد کوچه در نظرم دلگیرتر شده و من در اندیشه یاقتن دیگری ولی افسوس که نیست کسی دلگیرتر از من و یا کمی شادتر. نمی دانم شاید تا به لحظه مرگ در بر این دیوار خواهم نشست و کور مابانه به نقطه ای خیره می مانم. کور، کر و بسیار مبهم.
چه تاوان توان کشید در این ماتمکده که بر خود سیاه کرده ام آسمان زندگی. در کوچه های دل به این سو و آن سو می روم و در آروزی راهی که خود بر سر راهم شود. کاش راه را می یافتم و این گونه هر دم به بهانه ای فرار نمی جستم. هر روز که می گذرد کوچه در نظرم دلگیرتر شده و من در اندیشه یاقتن دیگری ولی افسوس که نیست کسی دلگیرتر از من و یا کمی شادتر. نمی دانم شاید تا به لحظه مرگ در بر این دیوار خواهم نشست و کور مابانه به نقطه ای خیره می مانم. کور، کر و بسیار مبهم.
پاسخحذف