یکی از خاطرات دوران جوانیم این است که مادرم سه پسرش را از شرق دیترویت
یاد دارم وفتی از روی صندلی بالا را نگاه می کردم ، چشمم به دستگیره آویزان واگن
می افتاد . بزرگترها می توانستند این دستگیره را بگیرند ، اما تصور می کردم چه
حال و هوایی دارد اگر قدم آنقدر بلند بود که می توانستم این دستگیره ها را بگیرم .
وانمود می کردم آنقدر سبکم که می توانم له آن دستگیره ها برسم . بعد تجسم میکردم
با این کار احساس امنیت پیدا می کنم و ترن برقی مرا به مقصد می رساند ، البته با
هر سرعتی که مایل بود و در کنار مسافران دیگری که در این ترن سواری هیجان
انگیز به ما ملحق می شدند .
در حال حاضر از تجسم دستگیره ترن برقی استفاده می کنم تا به خود یاد آوری کنم
به سوی مشیت الهی باز می گردم .
هنگام فشار ، نگرانی ، دلواپسی یا حتی نگرانی های جسمانی ، چشمانم را می بندم
و تجسم میکنم دستم بالا می رود و بعد خود را می بینم که به طرف دستگیره می روم
آنچه انجام می دهد این است که افکار نفسانی را رها کنم ، به خود اجازه می دهم به
مشیت الهی برسم و به این نیرو اعتماد کنم تا هر کجا ضروری بود، توقف کند ،
همراهانی را در طول را برگزیند و در نهایت مرا به مقصدم برساند .
*برگرفته از کتاب : قدرت اراده - وین دایر
**** می تونم بگم چند روز پیش این مطلب رو خوندم و چند بار این کار رو
انجام دادم تاثیر عجیبی داره به قولی شگفت انگیز عمل میکنه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر