زندگي يعني اميد، عشق من!
زيستن، مشغله اي جدي ست
درست مثل دوست داشتن تو.
ناظم حکمت
*محتواي شعر« ناظم حکمت» زبان حال همه ي کساني است
که زنده اند، اما زندگي نمي کنند و رنج مي برند.
زندگي يعني اميد، عشق من!
زيستن، مشغله اي جدي ست
درست مثل دوست داشتن تو.
ناظم حکمت
*محتواي شعر« ناظم حکمت» زبان حال همه ي کساني است
که زنده اند، اما زندگي نمي کنند و رنج مي برند.
تو با تماشا کردن معنایی نمی یابی. هزار و یک عاشق و معشوق را در حالت معاشقه می بینی و. هنوز نمی دانی عشق چیست. تو با تماشا کردن، رهایی حاصل از انزال جسمی را حس نمی کنی. تو باید وارد گود شوی- معنا در داخل گود به وجود می آید. در زندگی شرکت فعالانه داشته باش! تا آنجا که می توانی ژرف و با تمام وجود شرکت کن. برای وارد شدن به گود، دل به دریا بزن، پیۀ هر خطری را به تن بمال! اگر می خواهی بدانی آواز چیست، در کنسرت شرکت نکن- برو خوانندگی بیاموز، آوازخوان شو. اگر می خواهی چیزی را بشناسی، آستین بالا بزن، وارد شو! راه صحیح و واقعی همین است، راه اصلی برای شناختن همین است. و معنای عظیمی در زندگی تو وجود خواهد داشت- و نه تنها معنایی یک بعدی، که معنایی چند بعدی. تو سراپا در معنای غرق می شوی.
اجازه نده زندگی ات به یک تشریفات مردۀ صرف مبدل شود. بگذار لحظه هایی توجیه ناپذیر هم در آن خودی نشان بدهد. بگذار چیزهایی معما گونه و اسرار آمیز باقی بماند، چیزهایی که نتوانی دلیل برایشان بتراشی. بگذار کارهایی چند از تو سر بزند که مردم خیال کنند عقلت کمی پاره سنگ بر می دارد. آدمی که صد در صد عاقل بود، مرده است. کمی لودگی در حاشیه همیشه مای سرور و شادمانی عظیمی در توست. کمی هم لودگی به خرج بده و آنگاه معنا امری ممکن خواهد بود.
** واقعا کی زندگی خودمان را زندگی خواهیم کرد ؟
برگرفته از اینجا
عشق اصطرلاب اسرار خداست
علت عاشق ز علتها جداست
...
و نقصی مبراست و عشق مخلوق به مانند
آتشی است که ظاهر آن آتش و باطن آن دود است
و اگر نور آتش بمیرد سیاهی دود پیدا گردد
...
در نظر مولانا شالوده هستی بر عشق نهاده شده است،
عشق فقط صفت خداوند و بشر نیست بلکه
اصل خلقت و پیدائی عالم است،
عشق مانند دریایی کران ناپیداست و آسمانها و زمین چون کف و موجی
از این دریایند، گردش و پویش آسمانها و زمین از عشق است
و اگر سریان عشق در شریان عالم نباشد
عالم از ایستائی فسرده میشود و جمادی در نبات
و نبات در حیوان و حیوان در انسان محو و فانی نمیشودِ؛
ذرات عالم عاشق کمال حقاند و راه علو و استکمال را میپوین
د و در شتاب و جنبش خویش حق را تسبیح
میگویند و تنشان از این جنبش عشق پاک و پیراسته میشود.
...
اگر انسان نمیتواند سریان عشق را در گردش افلاک مشاهده کند
باید آن را در جوشش عناصر، از حرکت
خس و خاشاک یا کف آب و جوشش دریا
و از جوش و خروش باد و خیزش امواج دریا و حرکت آفتاب و ماه و
ستارگان ببیند.
مولانا و عشق: نگاهی به مسأله عشق در مثنوی معنوی
متن سخنرانی دکتر غلامرضا اعوانی در سمینار جلاالدین رومی
دانشگاه تورنتو پنجم فوریه 2005
برگرفته از اینجا
مردمان را ديدم ...
شهرها را ديدم ...
دشت ها را ، كوهها را ديدم...
آب را ديدم ، خاك را ديدم....
نورو ظلمت را ديدم
و گياهان را در نور ،
و گياهان را د رظلمت ديدم...
جانور را در نور ، جانور را در ظلمت ديدم
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
فروغ فرخزاد
**ستاره ها از دور زیبا هستند آزاد هستند..
اما همیشه تنها هستند در حقیقت تنها هستند
چون همدیگر رو ستاره می بینند نه خودشون رو ...
مژده وصـل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسـم و از دام جـهان برخیزم
بـه ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجـگی کون و مـکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشـتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنـشین
تا بـه بویت ز لحد رقص کـنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بـت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سـحرگـه ز کـنار تو جوان برخیزم
روز مرگـم نفـسی مهلـت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جـهان برخیزم
****آره دارم میفهمم آرامش از کجا اومده ....
" ...در یکی از سفرهایی که به اتفاق خانواده در ایران بودیم،دخترم که بسیار کنجکاو است،
چون هنوز به اندازه کافی فارسی را خوب نمی دانست و با فرهنگ جامعه ایران چندان آشنا نبود
به من گفت: (بابا این راننده هایی که پشت ماشین هایشان قرآن می نویسند...)
گفتم:(بابا.این ها قرآن نیست،شعارهای مذهبی است مثلا یا زهرا،یا فاطمه،یا علی،یا مولا،
یا صاحب الزمان...)برایش توضیح دادم که این عبارات با آیات قرآنی فرق دارد.
ولی دخترم به خاطر خط عربی آن ها تصور می کرد که آیات قرآن هستند.
گفتم:(خب منظورت از گفتن این حرف چیست؟)
گفت:(چرا بعضی از این هایی که این عبارات مقدس را پشت ماشین هایشان می نویسند،
این قدر بی تربیتی می کنند؟چرا جلوی هم می پیچند؟چرا حرف های زشت می زنند؟
...نظر شما چیست؟چرا این قدر فاصله هست میان آن چه که می گوییم
و آن چه که واقعا هستیم و انجام می دهیم؟چرا با آن چیزی که ادعا می کنیم این قدر فاصله داریم؟..."