۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

خدا چراغی به او داد

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:S0Md-L6JeNaR5M:http://www.diffractions.com/photography/totem%20sunrise%20.jpg&t=1

روز قسمت بود ، خدا هستی را قسمت می کرد .

خدا گفت : چیزی از من بخواهید هر چه که باشد شما را خواهم داد

سهم تان را از هستی طلب کنید زیرا که خداوند بسیار بخشنده است .

و هر که آمد چیزی خواست یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن .

یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را .

دراین میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم

نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ ، نه بالی و نه پایی نه آسمان و نه دریا ،

تنها کمی از خودت ، تنها کمی از خودت را به من بده

و خدا کمی نور به او داد .

نام او کرم شب تاب شد .


خدا گفت : آن نوری که با خود دارد بزرگ است . حتی اگر به قدر ذره ای باشد .

تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی .

و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست زیرا از خدا جز خدا نباید خواست .

هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی می تابد وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است

و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است .


عرفان نظرآهاری

۱ نظر: