۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

هردفعه یک ریگ

... سولز برجر اظهار می داشت با تمام زحمات و مساعی ای که برای رفع نگرانی به کار می بست باز نمی توانست ارامشی بدست اورد تا اینکه تصادفا به این کلمات ساده از یک سرود مذهبی برخورد و از ان پس ان را سرمشق زندگانی خود کرد:

ای پرتو امید مرا راهنما باش. تنها پیش پایم را روشن کن زیرا از تو نمی خواهم که منظره های دوردست زندگی را به من بنمایی فقط همین جلو پایم همین یک قدم کافی است!

در همین ایام جوانی نیز در میدان های جنگ اروپا گرفتار ناراحتی و تشویش خیالی بود و اگر دکتری به داد او نمی رسید اکنون شما داستانش را از زبان خودش نمی شنیدید. او ((جرمینو)) نام دارد و اهل استان مریلند امریکاست و اینطور می گوید:
((
وظیفه خطرناک و رنج اوری که به عهده من واگذار شده بود این بود که نامهای کشته شدگان و مجروحین میدان جنگ را یادداشت کرده و نیز فهرستی از بیماران بستری تهیه نمایم و اجسادی را که در میدان های جنگ به جامانده وارسی کرده و محتویات جیب هایشان را برای خانواده شان بفرستم تا لااقل یادگاری از گمشده خود داشته باشند. از ترس اینکه مبادا در انجام این وظیفه کوتاهی کنم بیمناک بودم. بعلاوه با خود فکر می کردم که ایا انقدر زنده می مانم که یکبار دیگر یگانه فرزندم را که اکنون شانزده بهار از عمرش می گذرد ببینم!
طوری سلامت جسم و جان من به خطر افتاده بود که دیوانگی را در یک قدمی خود می دیدم وقتی که به دست های خود نگاه می کردم جز پوست و استخوان چیزی نمی دیدم و خیال می کردم که موقع بازگشت به وطن ادمی علیل و خانه نشین خواهم بود.
از خیال چنین اینده تاریکی هر روز مثل بچه ها زار می زدم کم کم کار به جایی کشید که دیگر خود را ادم عادی نمی دانستم.
این افکار مالیخولیایی بالاخره مرا به بهداری ارتش کشاند. ولی دکتر معالج که دریافته بود بیماری من یک مرض روحی است با قیافه ای مهربان و اهنگ موثری گفت: من از تو می خواهم که از امروز زندگی خود را مانند ساعت های ریگی قدیمی تصور کنی که در محفظه فوقانی ان هزاران دانه کوچک ریگ قرار دارد و هر لحظه (یکی) از انها از مجرای باریک خود گذشته و پایین می افتد و هرچه بکوشیم و به خود زحمت دهیم بیش از همان یک دانه در یک لحظه معین فرو نخواهد افتاد مگر اینکه ساعت را خراب کرده ساختمانش را اصلا به هم بریزیم. من و شما هرکدام به منزله ان ساعت ریگی هستیم صبح که از خواب بلند می شویم می بینیم که باید تا غروب صدها کار گوناگون انجام بدهیم. حال اگر هریک از این کارها را در موقع خودش انجام ندهیم مثل این است که بخواهیم از سوراخ باریک ساعت در یک لحظه بیش از یک ریگ خارج کرده باشیم. پیداست که چنین شتابزدگی و کم حوصلگی جز لطمه شدید به زندگی ما جز ضعف اعصاب و فشار خون و عصبانیت حاصل دیگری دربر نخواهد داشت.
تد می گوید از ان روز به بعد دستور فوق یعنی ((هردفعه یک ریگ را )) به خاطر سپرده و به کار بستم و به وسیله ان بر نگرانی و بیماری روحی خود پیروز شدم و در سایر مراحل زندگی ام نیز از ان پیروی کرده و نتایج درخشانی گرفته ام, فعلا در یک شرکت بازرگانی مشغول کار هستم که در نتیجه جنگ در کارهای ان اختلافاتی بوجود امده بود و مجبور بودم که در یک لحظه چند گرفتاری مختلف داشته باشم ولی برخلاف گذشته بدون انکه گرفتار غم و تشویش گردم دستور دکتر را به یاد اوردم که ((هر دفعه یک ریگ و هر موقع یک کار)) و با تکرار کلمات مزبور توانستم کارم را با نظم و ترتیب و به موقع انجام داده و بر نگرانی غلبه نمایم.))


برگرفته از ایین زندگی / نوشته دیل کارنگی / ترجمه م. اذین فر / انتشارات اسکندری / بخش دم غنیمت است


برگرفته از این وب لاگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر