* پس چیزی را که بدان علم نداری از من مخواه *
سوره یوسف
فکر می کنم اگه تشنه باشم و آب بخورم سیر می شم
آب می خورم اما بازم تشنه هستم
از خودم می پرسم : چطور ممکنه من که یکم پیش آب خوردم
این زندگی ما هم حکایتش همین شده ... توی یک دایره بزرگ چند تا نقطه کوچکیم
دایره می گرده و ما رو دور خودمون می گردونه
انگارکه یک ذره پیش نبود به دیواره برخورد کردم
خب بازم می خوام این رو تجربه کنم ، یعنی یادم می ره
ویا شیرینی گردش زندگیه که منو جذب کرده
خلاصه بگم که این زندگی بازیه قشنگیه و بزرگتر از صحنه تئاتره و کوچیک تر از
وسعت دل ما آدمهاست ....جایی که هستیم رو نمی بینیم
جایی که نیستیم رو تصور می کنیم
بعد که می رسیم به تصوراتمون ، اگه یکم آگاه باشیم می بینیم این که شبیه جای
قبلیه .... چقدر خوبه که به فکر جای بهتر از این نبود و این جا رو درست کنیم
مگه اینجا چی کم داره از اونجا ... دلم میخواد دعا هامو تغییر بدم ، از اینجا شروع
کنم و فقط اینجا باشم به اینجایی ها بخندم تا همه دنیا بهم بخنده ... دیگه نمی دونم اونور
چه خبره ... هر کی خبر داره به من می رسونه
و در اندیشه بودن و گریزان از آنچه هستم. غمگینی روزهای من حاصل آرزوهای گذشته، دلهره های امروز و فردایی نا آشناست. چه بد که آرامگاهی برای اشکهای خود نمی یابم. ترسناکترین خواب عالم برای من سکوت است. سکوت در زمانی که باید فریاد کشید و گفت آنچه، که نمی دانم چگونه بر اندیشه ناتوان من راه پیدا کرد این سکوت و تنهایی.
پاسخحذفچه زیبا در کنار چشمه ای زلال عشق بود و نیاز و چه زشت بر فراز ساختمانی بلند ترس است و اضطراب.