آرزو می کردم
با تو شام می خوردم
شبی در فلورانس
آنجا که پیکره های میکل آنژ
- هنوز هم –
نان و شراب را با جهانگردان قسمت می کنند .
آرزو می کردم
که دوستت می داشتم
در روزگاری که شمع
حاکم بود
و هیزم
و بادبزن های ساخت اسپانیا
و نامه های نوشته با پر
و پیراهن های تافته رنگارنگ .
نه در روزگار
موسیقی دیسکو
و ماشین های فراری
و شلوارهای جین چل تکه .
آرزو می کردم
تو را
در روزگاری دیگر می دیدم
روزگاری
که گنجشکان حاکم بودند
آهوان
پلیکان ها
یا پریان دریایی.
نقاشان
موسیقی دان ها
شاعران
عاشقان
کودکان
و یا دیوانه ها ....
**قسمتی از شعر تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی شناسند از نزار قبانی
این قسمت شعر خیلی زیباست ...بارها و بارها خوندم و از قدرت خیال
و حقیقت جویی شاعر لذت فراوانی بردم
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
پاسخحذفگفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود
(حافظ)