زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
درحق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمتست
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمی داند حساب
کاندرین طغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خود فروشان را به کوی میفروشان راه نیست
هرچه هست از قامت نا ساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایمست
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست
******
یه چند روزی اتفاقاتی برام افتاد و چیزهایی ازانسانها دیدم که به ظاهرها مشکوک شدم
دلم گرفت و خواستم صدایی از حافظ رو بشنوم که این شعر رو برام آورد
این زندگی وافعا چی میتونه باشه جز مسیری به سوی نور ، مسیری که گاه تاریک
میشه و گاه روشن !
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
پاسخحذفمی ز غمخانه به جوش آمد و می باید خواست