زیر درختی ایستاده بودم ، کتابی به دست داشتم باران شروع به باریدن کرد همه جا خیس شد کتابم ، من و درخت راهی برای گریز نداشتم اما ناگهان حروف کتاب شروع به ریختن کرد و کتاب از نوشته ها خالی شد دیدم که حروف زیر باران میدودند
زیر درختی نشسته بودم من تنها، درخت تنها،کتابی بر دستم تنها، باران تنها. انگار باران بغضی در دل داشت و حقیقت ها را می خواست از آسمان به این زمین خاکی فرو ریزد ناگهان آسمان و ابر و ابر و زمین هم را در آغوش گرفتند و باران با تمام دانه های ریز و درشت محبت الهی و تمام یادگاری های آسمان شروع به فرود آمدن بر روی زمین شد تمام احساس پر از حسی به جنس باران شد من بودم و این نعمت الهی نه چتری و نه وسیله دنیایی برای محروم بودن از این حس نزدیکی با طبیعت. محو در این حس خواب و بیداری بودم که ناگهان احساس کردم کلمات کتاب، برجسته و درخشان است تمام حقیقت هستی انگار می خواستند با من سخن بگویند کتاب تمام حسش را به من گفت و تمام کلمات کتاب به یک چشم به هم زدن پاک و منزه شد چه دنیای غریبی، کجای قصه ایم ما
زیر درختی نشسته بودم
پاسخحذفمن تنها، درخت تنها،کتابی بر دستم تنها، باران تنها.
انگار باران بغضی در دل داشت و حقیقت ها را می خواست از آسمان به این زمین خاکی فرو ریزد
ناگهان آسمان و ابر و ابر و زمین
هم را در آغوش گرفتند
و باران با تمام دانه های ریز و درشت محبت الهی و تمام یادگاری های آسمان شروع به فرود آمدن بر روی زمین شد
تمام احساس پر از حسی به جنس باران شد
من بودم و این نعمت الهی
نه چتری و نه وسیله دنیایی برای محروم بودن از این حس نزدیکی با طبیعت.
محو در این حس خواب و بیداری بودم
که ناگهان احساس کردم
کلمات کتاب، برجسته و درخشان است
تمام حقیقت هستی انگار می خواستند با من سخن بگویند
کتاب تمام حسش را به من گفت و
تمام کلمات کتاب به یک چشم به هم زدن پاک و منزه شد
چه دنیای غریبی، کجای قصه ایم ما