زندگي كنيم
و با روح جهان يكي شويم
ما ثروتمنديم
و ثروت ما رنجهايمان است
ما هزاران بار مردهايم
و مرگ، جزئي از زندگي ما شده است
ديگر از مرگ هراسي نيست
بيا با روح جهان يكي شويم...
مأخذ اشعار: قلب تو شاعري است.جبران خلیل جبران
ای جان سرگردان
میان وسوسه های زمین وآسمان
صدایت را دوست دارم
و می دانم که فرشته ها نیز
به صدای تو گوش می دهند
و قلب تو آنقدر مهربان است
که اگر فرشته ها بفهمند
آن را تصاحب می کنند
و دیگر آن را به دنیا باز نمی گردانند...
**
باز ديوانه شدم من اي طبيب
باز سودايي شدم من اي حبيب
آنچنان ديوانگي بگسسته بند
كه همه ديوانگان پندم دهند
غيرآن زنجير زلف دلبرم
گر دو صد زنجير آري بگسلم
بعض که شکسته میشود آسمان شروع به باران میکندبه تيغم گر زني دستت نگيرم
وگر تيرم زني منت پذيرم
كمان ابروي ما را كو مزن تير
كه پيش چشم بيمارت بميرمچشمي كه نظر نگه ندارد
بس فتنه كه بر سردل آرد
آهوي كمند زلف خوبان
خود را به هلاك مي سپاردبه دو زلف يار دادم دل بيقرار خود را
چه كنم سياه كردم همه روزگار خود را
شبي ار بدستم افتد سر زلف يار
همه مو به مو شمارم غم بيشمار خود را....