این روزهای گرفته و بارانی به دلخوشی هایم بیشتر از هر روز دیگری
می اندیشم ، به نوشتن برای باران و برای او که جدا از من نیست ...
همیشه خواندن شعرهای سپید روح تازه ای به من می بخشه ... شعری
از فروغ و مصدق خوندم که بسیار دلچسب بود ...
می اندیشم ، به نوشتن برای باران و برای او که جدا از من نیست ...
همیشه خواندن شعرهای سپید روح تازه ای به من می بخشه ... شعری
از فروغ و مصدق خوندم که بسیار دلچسب بود ...
*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
سلام
پاسخحذفببخشید دیر اومدم و دیر سر می زنم
خاطرات این وبلاگ و نوشته هاش یه گوشه ای از خاطرات خوش زندگیمه
خیلی وقته دستم به نوشتن نیومده
دلم رو خیلی رنگی نمی بینم
تا بتونم خاطر یه نفر رو رنگی کنم
ببخشید که اگر اینطوره.
از وقتی آشنا شدم با دنیای کلمات
سعی کردم به بهترین وجه ممکن کلمات رو کنار هم بچسبونم تا بتونم دنیای قشنگی حتی برای ثانیه ها
برای این همه آدم خوب بزارم
دلم تنگ شده برای خیلی چیزا
دوست دارم به یه نفر بگم نفس من هستی و
تمام زیبایی های زندگیم رو براش بزارم ولی انقدر
فاصله بین من و اون زیاده و انقدر زندگی رنگی و هزار رنگ شده که انگار هیچی نمی دونم
ببخشید و مرسی که از من یاد می کنی
این رو همیشه میگم
نه کلمه ای باشه که الان و به واسطه یه لحظه تو دلم نشسته باشه
این وبلاگ رو خیلی بیشتر از هزار و یه سایت و وبلاگ و ماورای همه این چیزا دوست دارم
همه چی این وبلاگ من رو آروم می کنه
آروم تر مثل بودن و آرامشی که مادرم وقتی کنارم هست می گیرم
بازم مرسی که یاد می کنید از من
ببخشید که دیر آپدیت میشه
شاد باشید و شادی کنید مثل نسیم تو آسمان آبی
-----------
راستی این شعر خیلی قشنگ بود
بی اختیار بعد از گوش کردن به این شعر
بارونی شد گونه هام
مرسی از این همه قشنگی