۱۳۹۳ تیر ۲۴, سه‌شنبه

بنگر به جهان، چه طرف بربستم؟ هیچ

از همه دنیا دور می شوی 
دور و دور ، از چشم ستاره ها به این زمین مینگری 
زمینی که مادرت بود حالا به دورترین فاصله تو تبدیل شده 
و شروع میکنی به خواندن ....به خواندن کلماتی که در تنهایی زمزمه میکنی 
..............

بنگر به جهان، چه طرف بربستم؟ هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم، هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم، هیچ
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش، نابوده شدیم
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفقگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
از من اثری ز سعی ساقی ماندست
وز زمزمه ی عطر اقاقی ماندست
وز باده دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی ماندست


۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

بوی هجرت می آید

بوی هجرت می آید 
بالش من پُرآواز پَر چلچله هاست 
امروز عجیب حس نوشتن دارم 
رفتم و گشتم بعضی اوقات در کاغذ گاهی اوغات در کامپیوتر می نویسم 
چندباری دلم خواسته که این وب لاگ را حذف کنم ، اما مثل یک کودک بالغ خانه قدیمی کودکی را دوست دارم 
و یادگاری از حرفهای ناگفته دلم است 
چقدر سال باید بگذرد تا بفهمم انسانم 
چقدر باید زندگی کنم که این زندگی شکل دیگری بگیرد ؟ 
استاد سوال پرسیدن را دوست دارد 
هر چه پیچیده بپرسی برنده تر هستی 
من اما ساده می پرسم 
راه پیچیده کدام بود که من ساده رفتم ؟

{ یک روز ابری - نسیم}

۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه

بغض

میدانی ... بعضی از بغض ها از کودکی در گلوی آدم می مانند و در گیر و دار زندگی  که به اصطلاحی به آن بزرگ شدن می گوئیم فراموش می شوند و زمانی فکر می کنیم که دیگر وجود ندارند 
اما حقیقت در تاریکی لحظه هایی پدید می آید که تصویری از یک فیلم و یا قطعه ای از یک عکس تو را به آن بغض می رساند و  می فهمی که نه اینکه بغض وجود داشته است بلکه بزرگتر و بزرگتر شده

۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

زمان میگذرد
ساعتها و سالها همچون دو معشوق تنها در تاریکی ناخودآگاهم با هم عشقبازی می کنند
دیگر از اینچنین و آنچنان
دیگر از آن تاریکی کودکی
از آن دخترکی که بهانه می گرفت بیدارم
نه اینکه بیدار بودم
بلکه بیدار شدم

می دانم درمان دردهایم در گفتن و نوشتن است
از این روزی که از سفر برگشتم تا به روزهای رفتن خواهم نوشت

زیرا که این نوشتن است که به من ، مرا می فهماند

من صدای زمان را می شنونم
صدای تیک تاک ساعت و صدای نفسهای روحم
که به سوی ناشناخته حیات پیش می روند حتی این درد
درد بغض های ناشناخته ام نیزمرا آرام می کند

زندگی عجب خواب آلوده ای بو و نوشتن زلال

امروز 7 آبان 92

همین که هست زیباست و زیباتر
یادت باشد تنها بودی تا که همیشه

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

زندگي كنيم


http://mikefriesen05.files.wordpress.com/2011/07/photos-of-tree-of-life-north-devon-england-pictures.jpg

زندگي كنيم
و با روح جهان يكي شويم
ما ثروتمنديم
و ثروت ما رنجهاي‌مان است
ما هزاران بار مرده‌ايم
و مرگ، جزئي از زندگي ما شده است
ديگر از مرگ هراسي نيست
بيا با روح جهان يكي شويم...



 مأخذ اشعار: قلب تو شاعري است.جبران خلیل جبران

۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

بازگشت

همیشه به شکل غریب به دلبستگی هایم وایسته بودم رفتن و بازگشتن از گذشته راهی برای نوشتن بوده ....
حتی رقتن نیز نوعی به خود آمدن است ...

۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

پایان

  خیال می کنم
 در آبهای جهان قایقی است
 و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
 سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
 و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد ؟
 کجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
 و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد ؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
 و گوش دادن به
 صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
 و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟
شراب باید خورد
 و در جوانی  روی یک سایه راه باید رفت
 همین
کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف میرسم به یک هدهد ؟

http://www.tjoonz.com/wp-content/uploads/Number9-ElectroDub-Vol-13-The-End.jpg
 

 این سفر هم اینجا به پایان رسید ....

این وب لاگ تعطیل شد 

شاید روزی در جایی دیگر همدیگر را باز ملاقات کردیم 

به امید دیدار 

خدانگهدار.