۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

درخت زردآلو

http://files.myopera.com/suspus/blog/2923521865_8da78e8404.jpg


nasıl iş bu
این چه کاری است
her yanına çiçek yağmış
به همه جایش گل می بارد
erik ağacının
درخت زردآلو
ışık içinde yüzüyor
در نور شناور است
neresinden baksan
از هر جا بنگری
gözlerin kamaşır
چشمانت خیره می شود

oysa ben akşam olmuşum
ولی من غروب شده ام
yapraklarım dökülüyor
برگهایم می ریزد
usul usul
آرام آرام
adım sonbahar
اسم من پائیز است



Atilla ilhan"
آتیلا الهان

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

فیلم





داشتم یه فیلم میدیم شاید خیلی از شما ها دیده باشین و این چند سطری که مینویسم براتون آشنا بیاد :


دختر پس از معاجله مرد بهش گفت : کسی که به من پزشکی رو یاد داد گفت من همه جور زخم رو میتونم درمان کنم و بهت یاد میدم ولی تنها زخمی که نمیتونم درمانش کنم زخم دله ..

و ادامه داد: اما شما ناامید نباشین من میدونم چی زخم دل رو درمون میکنه ...

مرد با تعجب به صورتش نگاه کرد

و دختر گفت : اعتماد کنید


...............................................................................................


منم نیاز داشتم به این کلمه ، جوابی به سوالهام داد ،

فیلم دیدن خوبه به همه توصیه میکنم و نوشتن هم آرامش میده

و چقدر اینجا نوشتن بهم حس سبکی میده :)


حدود




دیروز در همین فکرا بودم که ما انسانها چقدر محدود هستیم
با تمام اینکه فکر میکنیم می دونیم و باخبریم ولی هرچه باشه
در یک فضا در بین چند تا دیوار مبحوسیم ، اگه نگران کسی
باشیم ، اگه حتی بخوایم کسی رو ببینیم بازم نمی دونیم اون کجاست
حتی اگه از محل همدیگر هم مطلع باشیم بازم از آنچه بر همدیگر
میگذرد بی اطلاع خواهیم ماند ، داشتم فکر میکردم که حکمت این
چیه ؟ یادم افتادم که میگه فقط خداست که در کرسی آسمانها ست ،
نتیجه ای که گرفتم این بود که خدا ما رو محدود در
زمان آفریده به خاطر خودمون که بیشتر به یادش باشیم و بدونیم
با تمام قدرتی که بهمون داده نیازمندشیم ... شاید قانع بشم ولی میدونم
این فهم منم محدودیتی داره ...

حالا این نیاز هزاران معنا میتونه داشته باشه ، یه شعر از یک
دوستی که احتمالا خودش گفته مصداقیه واسه همین موضوع :



تکیه بر خویشم زنم هیچم هویدا می شود

تکیه بر هیچم زنم خویشم هویدا می شود


دور عالم

http://gallery.johina.net/up/9069/1165204769.jpg



دکتر قمشه ای تو یکی از سخنرانیهاش به نام نظم و

زيبايي شناسي در ادبيات ِ عرفانيِ ايران میگه :


تمام ِ دور ِ عالم را قلبم گشت اما هيچكس را كه به تنهايي

مثل ِ او باشد نيافت، مثل ِ او نيست، نيست، نيست.


************


چی بگم جز سکوت حرفی ندارم


۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

حسین پناهی



بارون جزو نعمتهایی که آدمها رو یاده آدمها می اندازه ، و یاد حسین پناهی افتادم

ازش چیز کمی نوشتم ولی دلم می خواد بیشتر ازش بگم





زندگینامه

حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان کهگیلویه (دهدشت-سوق)در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد.

پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت.چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می کرد. تا اینکه زنی برای پرسش مساله ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود.از حسین می پرسد که فضله ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می دانست روغن نجس است،ولی اینرا هم می دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.حسین به تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.
با پخش نمایش دو مرغابی درمه از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایش های دو مرغابی درمه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد.

در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعربود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،این مجموعه ی شعر تا کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.


کتابها:
من و نازی/ستاره/چیزی شبیه زندگی/دو مرغابی درمه/گلدان و آفتاب/پیامبر بی کتاب/دل شیر

علاوه بر اینها دو نوار با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شده است.«سلام خداحافظ» و « ستاره».


تعدادی از اشعار معروف این هنرمند:

  • به بهشت نمیروم … اگر مادرم در آنجا نباشد
  • بی تو نه بوی خاک نجاتم داد، نه شمارش ستاره ها تسکینم، چرا صدایم کردی؟ چرا؟
  • بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ، چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو !
  • با تو ، بی تو ، همسفر سایه خویشم و به سوی بی سوی تو می آیم
  • بر می گردم ، با چشمانم ، که تنها یادگار کودکی منند ، آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟
  • من نمی بخشم اگه , جای پات بی جای پام , روی جایی حک بشه!



حسین پناهی در مورد کودکی خود اینچنین مینویسد:

در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!
فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد!توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه،در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر جه بزرگ تر شدم به دلیل خود خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم. .
این روز ها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند!تلاش میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم.
جرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم.در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم “نبودن” بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.
بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد!منظومه ها می چرخند و مارا با خود می چرخانند.
ما،در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم.برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هرمفهومی نشسته ایم و همه ی چیز های تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم!به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! … تا نظر شما چه باشد؟





در ابتدای کتابمن و نازیاینچنین نوشته:

این دفتر را به جواد یساری تقدیم میکنم، که عمری شرافتمندانه آواز خواند

و گمان نکنم فهمیده باشد که کتاب حضرت موسی انجیل است یا تورات!!!

*************

روحش شاد

گفتگو با حافظ



گفتم : می خوام صداتو بشنوم
گفت :

تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو

خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش

کمال دلبری و حسن در نظربازیست

به شیوه نظر از نادران دوران باش

خموش حافظ و از جور یار ناله مکن

تو را که گفت که در روی خوب حیران باش

---------------------------------------------


فکر کنم پنجشنبه شده
صدای بارون میاد

زندگی میگذره ولی بارون

به راهش ادامه میده

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

بارون

http://www.visuallee.com/weblog/images/rear_view_night_rain.jpg

از دیشب تا الان یکسره بارون می باره
نشستم جلوی پنجره و عطر بارون رو حس می کنم
امروز چهارشتبه 25 شهریوره ، چقدر احساس کردن طبیعت
حس عجیبیه ... قابل وصف نیست ولی چیزی در درونت شناوره
که اسمی نداره .. خیلی دلم می خواست یه دوربین داشتم و عکسشو
می گرفتم ...


کمی که تو نت گشتم ، عکسهای قشنگی پیدا کردم ...



http://zepaltaswines.com/files/imagecache/photo-page/files/rain-drops-window_0.jpg


از پنجره اتاقم تصویر بارون اصلا این شکلی نیست

ولی می تونم از همین پنجره ... همین جا رو ببینم :




http://naturallore.files.wordpress.com/2009/07/rain-on-window-large.jpg



http://blog.garethjmsaunders.co.uk/wp-content/20060408rainonwindow.jpg


https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjZesSE5h3UhIlCqX3t3rnHTUf_p9n-aBJYYgCbek5wz1s8Vg2PsrvSSR2BeV31PwBemIVxZnLDEt9WRqdOpl2CHtFxv6hNOWjoGljTU2dSvmlIX1GItJwGbFjmGcwu9YfKp-uzbkuXbA0_/s400/rain_window.jpg


فکر میکنم بارون خیلی بهش نزدیکه و منو بهش نزدیکتر میکنه ...

یاد بچگی ها افتادم ...

باز باران

با ترانه ، می خورد بر بام خانه ...



...

و او لطيف آگاه است



http://www.romansalickiphotography.com/Flash%20images/nature2.jpg


بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ

وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿101﴾

پديدآورنده آسمانها و زمين است چگونه او را فرزندى باشد

در صورتى كه براى او همسرى نبوده و هر چيزى را آفريده

و اوست كه به هر چيزى داناست


ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ


وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ﴿102﴾


اين است‏خدا پروردگار شما

هيچ معبودى جز او نيست آفريننده

هر چيزى است پس او را بپرستيد

و او بر هر چيزى نگهبان است


لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ

وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ﴿103﴾

چشمها او را درنمى‏يابند و اوست كه ديدگان را درمى‏يابد

و او لطيف آگاه است


---------------------------------------- سوره انعام

خدایا چقدر می فهمی و چقدر از تو دورم ...



۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

اقیانوس



http://ehapc.files.wordpress.com/2009/05/ocean-water.jpg


ماهي اقيانوس: ببخشيد، شما از من بزرگتر هستيد بنابراين مي‌توانيد به من بگوييد كجا مي‌توانم چيزي را پيدا كنم كه به آن اقيانوس مي‌گويند؟


ماهي بزرگتر: اقيانوس، چيزي است كه تو هم اينك در آن هستي.


ـ آه، اين؟ اما اين كه آب است! چيزي كه من به دنبالش مي‌گردم اقيانوس است.


ماهي كوچك مأيوسانه اين را گفت و در حالي كه در اقيانوس شنا مي‌كرد در جايي ديگر به دنبال آن مي‌گشت.


-----------------------------


وقتی فکر می کنم می بینم بیشتر شرایط زندگی ما ها یا خودم همینه ،

ولی چیزی که اینجا حقیقت داره باور کردنه
شاید همون ماهی بزرگتر خدا بوده ...



-----------------------

تخت شماره ی ۳

http://www.standingsets.com/images/Hos-Room-2.jpg


مدتی بود در یکی از بیمارستان ها ی شهر لندن در روزهای یکشنبه سر ساعت ۱۰:۳۰ بیمار تخت شماره ی ۳ از بین می رفت و این به نوع بیماری فرد بستگی نداشت!!! عده ای این اتفاق را به ماورا نسبت می دادند و عده ای هم در مورد آن نظری نداشتند . این مساله تا جایی پیش رفت که عده ای از پزشکان جلسه ای گذاشتند تا علت این حادثه را پیدا کنند ٬ قرار بر این شد تا در روز یکشنبه در ساعت مقرر همه جمع شوند و تخت مورد نظر را زیر نظر بگیرند . روز موعود فرا رسید عده ای با انجیل سر قرار حاضر شده بودند در ساعت ۱۰:۳۰ مارتا کارگر نیمه وقت وارد اتاق شد به سمت پریز برق رفت و دستگاه حیات مصنوعی را از برق کشید و جارو برقی خود را به برق زد؟؟؟؟!!!!!!!



مقایسه طرز زندگی ایرانیها با غربیها

آبی =غربیها

قرمز= ایرانیها

عقیده

Join Gevo Group

شیوه زندگی

Join Gevo Group

سر وقت بودن

Join Gevo Group

ارتباطات

Join Gevo Group

عصبانیت

Join Gevo Group

صف

Join Gevo Group

وضعیت خیابانها در روز تعطیل

Join Gevo Group

جشن میهمانی

Join Gevo Group

سروصدا در رستوران

Join Gevo Group

مسافرت

Join Gevo Group

رویارویی با مشکلات

Join Gevo Group

سه وعده غذای روزانه

Join Gevo Group

حمل و نقل

Join Gevo Group

دوران کهنسالی

Join Gevo Group

حال و حوصله ـ آب و هوا

Join Gevo Group

رئیس

Join Gevo Group


تو وب کلوب به این مطلب برخوردم برام جالب بود درسته بعضی ها شون طنز تلخه ولی خب یه جورایی خیلی آدمهای قرمزی هستیم